پارت ۶۰
پارت ۶۰
#جونگکوک
من: میدونم منو دوست نداری ! ولی از احساست نسبت به تهیونگ خبر دارم ! تو دوسش داری ! چرا ردش کردی؟ اون خیلی ناراحت بود جویی !
جویی: نه !!! من دوسش ندارم ! من دوست پسر دارم !
من: جویی !! میخوایی منو گول بزنی ! چرا داشتی گریه میکردی ؟
جویی: یااا جونگ کوک !! 😰
من: جویی ! کار اشتباهی کردی ! اون درست بود که رقیب عشقی من بود ولی اول از همه اون بهترین هیونگمه ! کارت اشتباه بود جویی !! اون خیلی دوست داره !
جویی: من دوسش ندارم جونگ کوک !! میفهمی ؟؟
من: نه نمیفهمم !! اول از همه با سردی تموم اونو رد کردی حالا هم که رفته داری گریه میکنی ! این چه معنی میتونه داشته باشه ؟ چرا از خودت دورش میکنی !! میدونم دوسش داری !
جویی: به تو ربطی نداره!! این زندگی خودمه ! خودم تصمیم میگیرم که چه طوری باشه !!
من: آاااه درسته !! ولی محض اطلاعت خیلی هارو ناراحت میکنی! دل آدم هایی که دوست دارن رو میشکنی !! خودتم عین خیالت نمیاد !
با عصبانیت و بغض زیاد توی چشماش نگاهم میکرد ! نفس های عمیق میکشید .. خدایا هنوزم دوسش دارم ! با اینکه منو رد کردی ولی بازم دوست دارم .. افتاد گریه .. داشتم میرفتم نزدیکش که رفت عقب و ازم دوری کرد ..
جویی: نزدیک نشو 🥺 اهع میخوام تنها باشم ! 😭
من: جویی ! من میرم فقط خواهش میکنم ازت ! التماست میکنم به خودت آسیب نزنی ! فهمیدی ؟!!
دستشو میکرد توی موهاش و سعی میکرد که گریه نکنه ولی نمیتونست!!
من: جویی ! جوابمو ندادی ؟! کار اشتباهی نکنی که دیگه نشه کاریش کرد ! من نگرانتم ! جوابم بده !
جویی: من به نگرانی کسی احتیاج ندارم ! برو دیگه !
هر چی هم که بگه من میدونم ته دلش اینطوری نیست ! از اتاقش اومدم بیرون و گذاشتم تنها باشه !
#هیونووک
دیگه تقریبا ساعت ۸ بود گفتم برم دنبال جویی! رفتم دم کمپانی منتظر بودم .. یهو یه ماشین اومد توی حیات کمپانی ! تهیونگ بود .. عصبی بود .. نگاهش به من افتاد.. از نگاهش ترسیدم . فهمیدم که جویی ردش کرده .. نکنه از عصبانیتش بلایی سر جویی بیاره .. رفتم توی حیات کمپانی و منتظر جویی بودم دیدم با بدو اومد توی حیات ..
تهیونگ: یا.. یاااا جویی ! بت میگم وایسا !! ... وایساااااا 😰
جویی منو دید و با بدو اومد توی بغلم!! بدنش داغ شده بود .. محکم بغلش کردم .. آروم داشت یه چیزی میگفت
جویی: بوسم کن !! جلوی چشماش ! بوسم کن ! 🥺
من: جویی !! نه کار درستی نیست !!
تهیونگ با بدو اومد و منو ازش جدا کرد ..
تهیونگ: یا جویی !! با من اینکار نکن !! 😖😓
جویی: دستمو ول کن !! .. 🥺😭
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#جونگکوک
من: میدونم منو دوست نداری ! ولی از احساست نسبت به تهیونگ خبر دارم ! تو دوسش داری ! چرا ردش کردی؟ اون خیلی ناراحت بود جویی !
جویی: نه !!! من دوسش ندارم ! من دوست پسر دارم !
من: جویی !! میخوایی منو گول بزنی ! چرا داشتی گریه میکردی ؟
جویی: یااا جونگ کوک !! 😰
من: جویی ! کار اشتباهی کردی ! اون درست بود که رقیب عشقی من بود ولی اول از همه اون بهترین هیونگمه ! کارت اشتباه بود جویی !! اون خیلی دوست داره !
جویی: من دوسش ندارم جونگ کوک !! میفهمی ؟؟
من: نه نمیفهمم !! اول از همه با سردی تموم اونو رد کردی حالا هم که رفته داری گریه میکنی ! این چه معنی میتونه داشته باشه ؟ چرا از خودت دورش میکنی !! میدونم دوسش داری !
جویی: به تو ربطی نداره!! این زندگی خودمه ! خودم تصمیم میگیرم که چه طوری باشه !!
من: آاااه درسته !! ولی محض اطلاعت خیلی هارو ناراحت میکنی! دل آدم هایی که دوست دارن رو میشکنی !! خودتم عین خیالت نمیاد !
با عصبانیت و بغض زیاد توی چشماش نگاهم میکرد ! نفس های عمیق میکشید .. خدایا هنوزم دوسش دارم ! با اینکه منو رد کردی ولی بازم دوست دارم .. افتاد گریه .. داشتم میرفتم نزدیکش که رفت عقب و ازم دوری کرد ..
جویی: نزدیک نشو 🥺 اهع میخوام تنها باشم ! 😭
من: جویی ! من میرم فقط خواهش میکنم ازت ! التماست میکنم به خودت آسیب نزنی ! فهمیدی ؟!!
دستشو میکرد توی موهاش و سعی میکرد که گریه نکنه ولی نمیتونست!!
من: جویی ! جوابمو ندادی ؟! کار اشتباهی نکنی که دیگه نشه کاریش کرد ! من نگرانتم ! جوابم بده !
جویی: من به نگرانی کسی احتیاج ندارم ! برو دیگه !
هر چی هم که بگه من میدونم ته دلش اینطوری نیست ! از اتاقش اومدم بیرون و گذاشتم تنها باشه !
#هیونووک
دیگه تقریبا ساعت ۸ بود گفتم برم دنبال جویی! رفتم دم کمپانی منتظر بودم .. یهو یه ماشین اومد توی حیات کمپانی ! تهیونگ بود .. عصبی بود .. نگاهش به من افتاد.. از نگاهش ترسیدم . فهمیدم که جویی ردش کرده .. نکنه از عصبانیتش بلایی سر جویی بیاره .. رفتم توی حیات کمپانی و منتظر جویی بودم دیدم با بدو اومد توی حیات ..
تهیونگ: یا.. یاااا جویی ! بت میگم وایسا !! ... وایساااااا 😰
جویی منو دید و با بدو اومد توی بغلم!! بدنش داغ شده بود .. محکم بغلش کردم .. آروم داشت یه چیزی میگفت
جویی: بوسم کن !! جلوی چشماش ! بوسم کن ! 🥺
من: جویی !! نه کار درستی نیست !!
تهیونگ با بدو اومد و منو ازش جدا کرد ..
تهیونگ: یا جویی !! با من اینکار نکن !! 😖😓
جویی: دستمو ول کن !! .. 🥺😭
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۳۰.۰k
۱۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.