دلبر کوچولو

دلبر کوچولو
#PART_30

خداروشکر فکر کنم بی‌خیال‌ شد که صدایی ازش نیومد.
کم‌کم چشم‌هام گرم شد و خواب رفتم.
_دیانا، بیدار شو الان دیر میشه‌ها.
سریع مثل فنر پریدم، گیج و تند‌تند شروع کردم به حرف زدن.
_وای نیکا، چرا زودتر بیدارم نکردی، الان اون خوناشام می‌خورتم.
با دوتا دست کوبیدم تو سرم و بلندتر گفتم:
_وای بدبخت شدم.
نیکا درحالی که سعی می‌کرد جلوی خنده‌اش رو بگیره گفت:
_باشه حالا، سریع باش تا دیرتر نشده!
هول کرده بلند شدم تند‌تند لباس‌هام رو پوشیدم و بدون توجه به صورت خندون نیکا از اتاق خارج شدم و با سرعت به سمت عمارت رفتم.
بعد از برداشتن قهوه به سمت پله‌ها رفتم.
با نفس‌نفس رسیدم بالا.
نفسی تازه کردم و سمت اتاق ارباب رفتم آروم تقه‌ای به در زدم و وارد اتاق شدم.
همون‌طور که حدس زده بودم خواب بود!
اومدم صداش کنم که نگاهم قفل ساعت پاتختی شد.
با دهان باز زل زدم به ساعت، هنوز ساعت شیش و نیم بود، یعنی نیم ساعت زودتر اومده بودم؟
خدا لعنتت کنه نیکا، این دیگه چه شوخی‌ بود!
با ترس عقب رفتم و نگاهی بهش انداختم که با دیدن چشم‌های بازش از شوک جیغ بلندی کشیدم و پریدم عقب.
با اخم‌های همیشه توهمش نشست رو تخت و گفت:
_خواب زده شدی؟ این وقت صبح تو اتاق من چه غلطی می‌کنی؟
از ترس زبونم بند اومده بود.
_ا...ارباب راس..راستش..!
کلافه پرید وسط حرفم و گفت:
_زهرمار، اینقدر من‌من نکن مثل آدم جواب بده بفهمم چی زر می‌زنی!
یکم از بد دهنیش ناراحت شدم ولی نمی‌شد چیزی گفت که.
سعی کردم بقول خودش مثل آدم حرف بزنم.
_ارباب راستش من بیدار شدم، فکر کردم خواب موندم و بدون توجه به ساعت اومدم شمارو بیدار کنم ببخشید.
با حرص نگاهم کرد، ای بابا حالا خوبه فقط نیم ساعت زودتر بیدار شده اینقدر پاچه میگیره.
دستی تو موهای صافش کشید و گفت:
_باشه، برو حموم رو آماده کن.
_چشم ارباب!
وارد حموم شدم، با حسرت نگاهی به وان انداختم.
همیشه دوست داشتم یه بار برم داخلش و ساعت‌ها با آرامش بخوابم.
ولی زهی خیال باطل، یه خدمتکار ساده و چه به وان پادشاهی.

💜💜💜💜
برای امروز بسه بای بای تا فردا عشقای من❤
دیدگاه ها (۰)

خدا رحمتش کنه 😭کسایی که عمو پورنگ دیده باشن اینو میشناسن😢این...

پست یوتیوب سوگنگ

دلبر کوچولو#PART_29تقریباً یک ساعتی بود که بدون وقفه داشتم م...

دلبر کوچولو#PART_28مات و مبهوت نگاهش کردم، رسماً هنگ کرده بو...

🖤مافیای من🖤

قهوه تلخویو چویا تقریبا رسیده بودیم نگاهم به چشمه وسط جنگل خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط