وقتی به عنوان جاسوس رفتی خونش ولی..
وقتی به عنوان جاسوس رفتی خونش ولی..
p⁹
[ساعتی بعد]
-سوار هواپیما شدن تا کره رو ترک کنن
هیونسو:حالت خوبه؟
مری:چطور میتونم خوب باشم وقتی رونی جونشو بخاطرم از دست داده؟
[فلش بک به سه روز قبل]
رونی:میتونم بیام تو؟
مری:اره بیا
-رفت داخل و پیش مری نشست..با لبخندی حرفشو شروع کرد
رونی:عاشقش شدی؟
مری:چی؟
رونی:عاشق رئیس باند V شدی؟
-نفس عمیقی کشید و با سر تایید کرد
مری:عشق بین ما عمر کوتاهی خواهد داشت...چون بزودی جین متوجه هویتم میشه..و به همین خاطر باید از این کشور بعد انجام عملیات بریم
رونی:مری..میخوام بجای تو برگردم به اون عمارت
مری:چی؟
رونی:منو تو شباهت زیادی بهم داریم..حتا اگه یکیمون جای اون یکی بره کسی متوجه نمیشه..خوشحالم از اینکه تونستی بعد مدت ها عاشق کسی بشی و اون فرد هم مثل خودت دوست داشته باشه..من از مرگ ترسی ندارم چون چیزی از دست نمیدم..بدون منم گروهمون موفقه و به جاهای خوبی میرسه
مری:ولی رونی..نمیتونم این اجازه رو بهت بدم..در هر صورت من روزی از تهیونگ جدا میشم
رونی:به سرنوشت اعتقاد نداری؟...من جونمو فدا میکنم چون میدونم روزی بهم میرسین
مری:ولی..
رونی:لطفا مخالفتی نکن..بعدا بخاطر کارم ناراحت نباش چون من به خواست خودم انجام دادم
مری:هیچوقت لطفت رو فراموش نمیکنم رونی
رونی:خب دیگه پاشو بریم یچیزی بخوریم
[پایان فلش بک]
هیونسو:اون به خواست خودش اونجا رفت...باید خودتو برای شروع دوباره اماده کنی
مری:سعیمو میکنم
[۳ سال بعد]
p⁹
[ساعتی بعد]
-سوار هواپیما شدن تا کره رو ترک کنن
هیونسو:حالت خوبه؟
مری:چطور میتونم خوب باشم وقتی رونی جونشو بخاطرم از دست داده؟
[فلش بک به سه روز قبل]
رونی:میتونم بیام تو؟
مری:اره بیا
-رفت داخل و پیش مری نشست..با لبخندی حرفشو شروع کرد
رونی:عاشقش شدی؟
مری:چی؟
رونی:عاشق رئیس باند V شدی؟
-نفس عمیقی کشید و با سر تایید کرد
مری:عشق بین ما عمر کوتاهی خواهد داشت...چون بزودی جین متوجه هویتم میشه..و به همین خاطر باید از این کشور بعد انجام عملیات بریم
رونی:مری..میخوام بجای تو برگردم به اون عمارت
مری:چی؟
رونی:منو تو شباهت زیادی بهم داریم..حتا اگه یکیمون جای اون یکی بره کسی متوجه نمیشه..خوشحالم از اینکه تونستی بعد مدت ها عاشق کسی بشی و اون فرد هم مثل خودت دوست داشته باشه..من از مرگ ترسی ندارم چون چیزی از دست نمیدم..بدون منم گروهمون موفقه و به جاهای خوبی میرسه
مری:ولی رونی..نمیتونم این اجازه رو بهت بدم..در هر صورت من روزی از تهیونگ جدا میشم
رونی:به سرنوشت اعتقاد نداری؟...من جونمو فدا میکنم چون میدونم روزی بهم میرسین
مری:ولی..
رونی:لطفا مخالفتی نکن..بعدا بخاطر کارم ناراحت نباش چون من به خواست خودم انجام دادم
مری:هیچوقت لطفت رو فراموش نمیکنم رونی
رونی:خب دیگه پاشو بریم یچیزی بخوریم
[پایان فلش بک]
هیونسو:اون به خواست خودش اونجا رفت...باید خودتو برای شروع دوباره اماده کنی
مری:سعیمو میکنم
[۳ سال بعد]
۶.۷k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.