Chapter 2
Chapter 2
Lucky-bloody#
پارت 69
÷سر این موضوع با مردا شوخی نکن،همه آبروی مردا به تعداد دوست دختراشونه
ازین حرفش عصبانی شدی،چون با این حرفش ثابت کرد که یه دختر بازه،اومدی جوابشو بدی که در اتاق باز میشه و اینگوک میاد تو،هر دوتون روتونو میکنی سمت در و با قیافه اینگوک مواجه میشین،اول چند ثانیه همتون مکث میکنید و بعد اینگوک با چهره عصبانی میاد سمت جیسونگ و یه مشت میکوبه تو دهنش
~عوضی
تو هیچی نمیگی و فقط رو تخت میخزی عقب و تکیه میدی به تاج تخت و نگاشون میکنی
~اینجا چه غلطی میکنی؟
جیسونگ فکشو صاف میکنه و نیشخند میزنه
÷از زنت بپرس
چشمات درشت میشه و قلبت تند میزنه،اینگوک با قیافه ای که معلوم بود بزور داره خودشو کنترل میکنه بهت نگاه میکنه و بعد دوباره نگاهشو میده به اینگوک
~گمشو بیرون
جیسونگ کراواتشو سفت میکنه و بعد تعظیم میره سمت در
÷به امید دیدار رئیس
و از اتاق میره بیرون،واقعا تعجب کرده بودی چون انتظار داشتی بیشتر بزنتش،نگاه کردی به اینگوک که سرش پایینه و دستاشو مشت کرده
+ا-این...گوک؟
ولی جوابی نمیشنوی،یکم رو تخت میخزی جلو
+اینگوک خوبی؟
که یهو با دادی که میزنه چشاتو محکم میبندی و یکم میری عقب تر
~چیکار کردین؟
نمیدونستی چرا ولی ایندفعه واقعا سر تا پاتو ترس برداشته بود،اینگوک میاد نزدیک تر و با دستاش به لبه تخت لم میده
~بهت گفتم....چیکار کردین؟
این رو با صدای اروم تر ولی با لحن کاملا جدی و ترسناکی گفت،توم بدونی اینکه چشاتو باز کنی حرف زدی
+بخدا هیچکار
~پس اون اینجا چیکار میکرد؟
تن صداش رفت بالاتر و توم ناخودآگاه تن صداتو بردی بالا
+چون اومده بود منو بزور ببره،فقط در حد حرف بود
اینگوک پوزخند از سر عصبانیت میزنه
~تو اتاق خواب من فقط حرف میزدین؟
+ولی تو گفتی این دیگه اتاق خوابه هردوتامونه
~چون اینو گفتم تو فکر کردی اجازه داری هر مردی رو بیاری توش؟
+گفتم من کاری نکردم اون بزور اومد تو
اینگوک دیگه چیزی نمیگه و میره عقب تر
~کاملا واضحه،صدای خندت تا چهل کیلومتری اینجا میومد
+اینگوک چرا مزخرف میگی،دارم میگم من کاری نکردم نزاشتم کاری بکنه....اول درو باز کردم دیدم جیسونگه گفت اومده منو ببره ولی من فرار کردم این بالا تو اتاق ولی اون درو هل داد و اومد تو،بعدش یسری بحث پیش اومد که تهش رسید به جایی که گفت برای این دنبالمه چون میخواد حرص تورو در بیاره چون دوست دختراشو قاپیدی منم برای همین خندم گرفت
~نویسنده خوبی میشی
+اینگوک بخدا دارم راست میگم....چجوری میتونم تو دو ثانیه همه اینارو از خودم در بیارم؟
کم کم اشک تو چشات حلقه میزنه،کلا از بچگی همینجوری بودی وقتی میخواستی یچیزی رو توضیح بدی اشکت در میومد چه تقصیر تو باشه چه نباشه...
🍃🗿
Lucky-bloody#
پارت 69
÷سر این موضوع با مردا شوخی نکن،همه آبروی مردا به تعداد دوست دختراشونه
ازین حرفش عصبانی شدی،چون با این حرفش ثابت کرد که یه دختر بازه،اومدی جوابشو بدی که در اتاق باز میشه و اینگوک میاد تو،هر دوتون روتونو میکنی سمت در و با قیافه اینگوک مواجه میشین،اول چند ثانیه همتون مکث میکنید و بعد اینگوک با چهره عصبانی میاد سمت جیسونگ و یه مشت میکوبه تو دهنش
~عوضی
تو هیچی نمیگی و فقط رو تخت میخزی عقب و تکیه میدی به تاج تخت و نگاشون میکنی
~اینجا چه غلطی میکنی؟
جیسونگ فکشو صاف میکنه و نیشخند میزنه
÷از زنت بپرس
چشمات درشت میشه و قلبت تند میزنه،اینگوک با قیافه ای که معلوم بود بزور داره خودشو کنترل میکنه بهت نگاه میکنه و بعد دوباره نگاهشو میده به اینگوک
~گمشو بیرون
جیسونگ کراواتشو سفت میکنه و بعد تعظیم میره سمت در
÷به امید دیدار رئیس
و از اتاق میره بیرون،واقعا تعجب کرده بودی چون انتظار داشتی بیشتر بزنتش،نگاه کردی به اینگوک که سرش پایینه و دستاشو مشت کرده
+ا-این...گوک؟
ولی جوابی نمیشنوی،یکم رو تخت میخزی جلو
+اینگوک خوبی؟
که یهو با دادی که میزنه چشاتو محکم میبندی و یکم میری عقب تر
~چیکار کردین؟
نمیدونستی چرا ولی ایندفعه واقعا سر تا پاتو ترس برداشته بود،اینگوک میاد نزدیک تر و با دستاش به لبه تخت لم میده
~بهت گفتم....چیکار کردین؟
این رو با صدای اروم تر ولی با لحن کاملا جدی و ترسناکی گفت،توم بدونی اینکه چشاتو باز کنی حرف زدی
+بخدا هیچکار
~پس اون اینجا چیکار میکرد؟
تن صداش رفت بالاتر و توم ناخودآگاه تن صداتو بردی بالا
+چون اومده بود منو بزور ببره،فقط در حد حرف بود
اینگوک پوزخند از سر عصبانیت میزنه
~تو اتاق خواب من فقط حرف میزدین؟
+ولی تو گفتی این دیگه اتاق خوابه هردوتامونه
~چون اینو گفتم تو فکر کردی اجازه داری هر مردی رو بیاری توش؟
+گفتم من کاری نکردم اون بزور اومد تو
اینگوک دیگه چیزی نمیگه و میره عقب تر
~کاملا واضحه،صدای خندت تا چهل کیلومتری اینجا میومد
+اینگوک چرا مزخرف میگی،دارم میگم من کاری نکردم نزاشتم کاری بکنه....اول درو باز کردم دیدم جیسونگه گفت اومده منو ببره ولی من فرار کردم این بالا تو اتاق ولی اون درو هل داد و اومد تو،بعدش یسری بحث پیش اومد که تهش رسید به جایی که گفت برای این دنبالمه چون میخواد حرص تورو در بیاره چون دوست دختراشو قاپیدی منم برای همین خندم گرفت
~نویسنده خوبی میشی
+اینگوک بخدا دارم راست میگم....چجوری میتونم تو دو ثانیه همه اینارو از خودم در بیارم؟
کم کم اشک تو چشات حلقه میزنه،کلا از بچگی همینجوری بودی وقتی میخواستی یچیزی رو توضیح بدی اشکت در میومد چه تقصیر تو باشه چه نباشه...
🍃🗿
۷.۱k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.