پارت: 17
پارت: 17
«روشنایی پس از تاریکی»
Part: 17
"Light After Darkness"
خدافظ تا ابد
ویو لونا:
بعدش گوشیمو سایلنت کردم رفتم حموم حموم کردم موهامو خشک کردم و دم اسبی بستم یه لباس اسپرت با کتونی های مشکیم پوشیدم و تینت لبمم زدم و رفتم یه هات چاکلت از کافه سفارش بدم
ویو کوک:
به گوشی لونا زنگ زدم ولی جواب نداد دوباره زنگ زدم جواب نداد رفتم پی وی شو نگا کردم اف بود گوشیش خاموش بیو شو خوندم نوشته بود امیدوارم دنیات بدون من قشنگ تر بشه_K
فهمیدم منظورش منم اوه نه اون میخواد چیکار کنه؟؟ خودکشی؟!
همه ی شهرو گشتم ولی نبود رفتم اولین جایی که همو دیدیم بام شهر ارتفاعش خیلی زیاد بود دیدم یکی با لباس مشکی اونحا نشسته از موهای بلندش فهمیدم لوناست رفتم سمتش هنذفریشو در اورد خواست بپره پرید من سریع دستشو گرفتم اوردمش بالا نشوندمش گفت: چرا منو نجات میدی؟
گفتم: چون دوست دارم!
گفت: کوک من شکستم ولم کن دیگه من جام اینجا نیست!
و بعد لونا رفت
ویو نویسنده:
لونا رفت خونشون و کوک دنبالش رفت کوک رفت خونشون و رفت تو اتاق لونا رفت دیپ لونا نیست اما یه برگه بود دید بالاش نوشته بود وصیت متنش رو. خوند
ویو ک8وک:
وای نه من چه غلطی کردم اون تنها بود افسرده بود من تنها ترش کردم واش کردم تو این اقیانوس پر هیاهو توی تاریکی من تنها نورش بودم ولی الان دنیاشو سیاه کردم
رفتم کل اون عمارتو گشتم نبود رفتم بالا پشت بوم دیدم رفته لبه پشت بوم نشسته و گریه میکنه و جیغ میکشه میگه چه گناهی کردم که زنده ام که هنوز نفس میکشم چه گناهی کردم که با رفتن توی زندگیش اذیتش کردم چرا چرا اصن من تو این دنیام چرا من بدنیا اومدم از عشقم از مادرم از پدرم رونده شدم
ویو کوک:
رفتم سمتش از پشت بغلش کردم ولی اون منو پس زد
اروم گفت: کوک برو من ویروس بدبختی ام همه رو از درون نابود میکنم.
یکدفعه گوشیم زنگ خورد و اسم تهیونگ نمایان شد قط کردم ولی دوباره زنگ زد جواب دادم و از خونه ی لوناشون اومدم بیرون گفت: کوک همین الان بیا عمارت ما
کوک: باز چیشده(اروم)
تهیونگ: نمیتونم پشت تلفن بهت بگم!
رفتم خونه ی تهیونگشون
دیدم کل پسرا و کاملیا هستن
گفتم: چشیده
هوسوک: مورالز میخواد بهمون حمله کنه امروز هم به جیمین تیر زد اون پدر و مادر لونا رو به ازدواج اجباری دخترشون مجبور کرد اون خانواده ی هیونجین رو به ازدواج اجباری مجبور کردن اون به هیونجین گفت تو رو بکشه اون به چوی گفت بیاد تو مدرسه و به یک روشی ما رو نابود کنه
کوک: که چی
هوسوک: پسر تو چت شده
کوک: لونا دیکه منو دوست نداره
کاملیا: مگه چه اتفاقی افتاده؟ چون این چند وقته حدود این 5 6 ماه لونا با من حرف نمیزد امروز هم بهش زنگ زدم خاموش بودم پی وی شم چک کردم اف بود این دختر چش شده؟
«روشنایی پس از تاریکی»
Part: 17
"Light After Darkness"
خدافظ تا ابد
ویو لونا:
بعدش گوشیمو سایلنت کردم رفتم حموم حموم کردم موهامو خشک کردم و دم اسبی بستم یه لباس اسپرت با کتونی های مشکیم پوشیدم و تینت لبمم زدم و رفتم یه هات چاکلت از کافه سفارش بدم
ویو کوک:
به گوشی لونا زنگ زدم ولی جواب نداد دوباره زنگ زدم جواب نداد رفتم پی وی شو نگا کردم اف بود گوشیش خاموش بیو شو خوندم نوشته بود امیدوارم دنیات بدون من قشنگ تر بشه_K
فهمیدم منظورش منم اوه نه اون میخواد چیکار کنه؟؟ خودکشی؟!
همه ی شهرو گشتم ولی نبود رفتم اولین جایی که همو دیدیم بام شهر ارتفاعش خیلی زیاد بود دیدم یکی با لباس مشکی اونحا نشسته از موهای بلندش فهمیدم لوناست رفتم سمتش هنذفریشو در اورد خواست بپره پرید من سریع دستشو گرفتم اوردمش بالا نشوندمش گفت: چرا منو نجات میدی؟
گفتم: چون دوست دارم!
گفت: کوک من شکستم ولم کن دیگه من جام اینجا نیست!
و بعد لونا رفت
ویو نویسنده:
لونا رفت خونشون و کوک دنبالش رفت کوک رفت خونشون و رفت تو اتاق لونا رفت دیپ لونا نیست اما یه برگه بود دید بالاش نوشته بود وصیت متنش رو. خوند
ویو ک8وک:
وای نه من چه غلطی کردم اون تنها بود افسرده بود من تنها ترش کردم واش کردم تو این اقیانوس پر هیاهو توی تاریکی من تنها نورش بودم ولی الان دنیاشو سیاه کردم
رفتم کل اون عمارتو گشتم نبود رفتم بالا پشت بوم دیدم رفته لبه پشت بوم نشسته و گریه میکنه و جیغ میکشه میگه چه گناهی کردم که زنده ام که هنوز نفس میکشم چه گناهی کردم که با رفتن توی زندگیش اذیتش کردم چرا چرا اصن من تو این دنیام چرا من بدنیا اومدم از عشقم از مادرم از پدرم رونده شدم
ویو کوک:
رفتم سمتش از پشت بغلش کردم ولی اون منو پس زد
اروم گفت: کوک برو من ویروس بدبختی ام همه رو از درون نابود میکنم.
یکدفعه گوشیم زنگ خورد و اسم تهیونگ نمایان شد قط کردم ولی دوباره زنگ زد جواب دادم و از خونه ی لوناشون اومدم بیرون گفت: کوک همین الان بیا عمارت ما
کوک: باز چیشده(اروم)
تهیونگ: نمیتونم پشت تلفن بهت بگم!
رفتم خونه ی تهیونگشون
دیدم کل پسرا و کاملیا هستن
گفتم: چشیده
هوسوک: مورالز میخواد بهمون حمله کنه امروز هم به جیمین تیر زد اون پدر و مادر لونا رو به ازدواج اجباری دخترشون مجبور کرد اون خانواده ی هیونجین رو به ازدواج اجباری مجبور کردن اون به هیونجین گفت تو رو بکشه اون به چوی گفت بیاد تو مدرسه و به یک روشی ما رو نابود کنه
کوک: که چی
هوسوک: پسر تو چت شده
کوک: لونا دیکه منو دوست نداره
کاملیا: مگه چه اتفاقی افتاده؟ چون این چند وقته حدود این 5 6 ماه لونا با من حرف نمیزد امروز هم بهش زنگ زدم خاموش بودم پی وی شم چک کردم اف بود این دختر چش شده؟
۶.۵k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.