part 41
part 41
تهیونگ: میدونی چقدر منتظر این لحضه بودم اینکه کنار بودی
و نمیتونستم لمست کنم خیلی برام سخت بود
ات: وقتی ندونی این حسی که بهش داری چیه ولی در حد مرگ بخواهیش
خیلی خسته
تهیونگ با این حرف ات یکم فاصله گرفت و به چشمای ات خیره شد میخواست چیزی بگه که با قرار گرفتن لبای ات روی لباش حرفش قطع شد
ات خودش از کارش تعجب که چطوری واسه اینکار خودش پیش قدم شد
اما تصمیم گرفت یه امشب رو بخیال غرورش بشه
و خودشو به عشقش بسپاره پس با حلقه کردن دستاش دوره گردن تهیونگ مک.های عمیقی از لبای عشقش میگرفت
و این همراهی از طرف شوهرش هم بود و این پیشتر اونا رو برای خواستن همدیگه وسوسه میکرد
بعد چند مین تهیونگ بوس دو جدا کرد بدون ایکه ازش فاصله بگیره
لباشو به گردن ات چسبوند و مک.عمیقی ازش گرفت
ات هم دستاش برد سمت دکمه پیراهن عشقش و شروع کرد
به باز کردنشون (و اسمات 🔞 )__________________________
{ اسمات نمینویسم خودتون یه چیزه رومانتیک تصور کنید 😉}______________________
ات
وقتی صبح بیدار شدم از دل درده شدیدی داشتم وقتی چشمامو باز کردم با صورت غرقه در خواب تهیونگ مواجه شدم
اون بی نقصه صورتش لباش چشماش که مثل دریایی میمونه
که توش غرق میشم همينطور بهش نگاه میکردم
که دوباره درده بدی توی شکمم پیچید دوباره به تهیونگ نگاه کردم
ات: پسره شیطون به همون اندازه که خوشتیپی وحشی هستی
(آروم با خنده )
ات به سمت حمام رفت و یه دوشه طولانی گرفت
تا اون درده بدی که داره رو بهتر کنه وقتی از حمام اومد بیرون
به سمت کمدش رفت و یکی از لباساشو انتخاب کرد و پوشید درحال شونه کردن موهاش بود که دستی دوره کمرش حلقه شد
تهیونگ : همسر خوشگل من چقدر زود بیدار شد
ات : آره به لطف شوهرم شیطونم اصلا نتونستن بخوابم
تهیونگ جونشو روی شونه ات گذاشت و نزدیک گوشش گفت
تهیونگ : فقد من انگار خودتو یادت رفته میخواهی
یادت بندازم( با نیشخند )
ات : این حرفارو ولش کن زود برو دوش بگیر دیر میشه
مگه نگفتی پدر زنگ زده وگفته باید زود برگردیم
درحال هول دادن تهیونگ به سمت حمام
تهیونگ : وای مثلا الان همسر من خجالت کیشده اینکارو نکن
همسر جدی احساسی من اصلا بهت نمیاد
ات : تهیونگ میری یا خودم........
تهیونگ : چی خودت منو میبری حمام من هیچ مشکلی ندارم( با خنده )
ات : تهییییییونگ( با داد )
تهیونگ زود وارد حمام شد
ادامه دارد >>>>>>>>>>>>>>>
💜💜💜💜
تهیونگ: میدونی چقدر منتظر این لحضه بودم اینکه کنار بودی
و نمیتونستم لمست کنم خیلی برام سخت بود
ات: وقتی ندونی این حسی که بهش داری چیه ولی در حد مرگ بخواهیش
خیلی خسته
تهیونگ با این حرف ات یکم فاصله گرفت و به چشمای ات خیره شد میخواست چیزی بگه که با قرار گرفتن لبای ات روی لباش حرفش قطع شد
ات خودش از کارش تعجب که چطوری واسه اینکار خودش پیش قدم شد
اما تصمیم گرفت یه امشب رو بخیال غرورش بشه
و خودشو به عشقش بسپاره پس با حلقه کردن دستاش دوره گردن تهیونگ مک.های عمیقی از لبای عشقش میگرفت
و این همراهی از طرف شوهرش هم بود و این پیشتر اونا رو برای خواستن همدیگه وسوسه میکرد
بعد چند مین تهیونگ بوس دو جدا کرد بدون ایکه ازش فاصله بگیره
لباشو به گردن ات چسبوند و مک.عمیقی ازش گرفت
ات هم دستاش برد سمت دکمه پیراهن عشقش و شروع کرد
به باز کردنشون (و اسمات 🔞 )__________________________
{ اسمات نمینویسم خودتون یه چیزه رومانتیک تصور کنید 😉}______________________
ات
وقتی صبح بیدار شدم از دل درده شدیدی داشتم وقتی چشمامو باز کردم با صورت غرقه در خواب تهیونگ مواجه شدم
اون بی نقصه صورتش لباش چشماش که مثل دریایی میمونه
که توش غرق میشم همينطور بهش نگاه میکردم
که دوباره درده بدی توی شکمم پیچید دوباره به تهیونگ نگاه کردم
ات: پسره شیطون به همون اندازه که خوشتیپی وحشی هستی
(آروم با خنده )
ات به سمت حمام رفت و یه دوشه طولانی گرفت
تا اون درده بدی که داره رو بهتر کنه وقتی از حمام اومد بیرون
به سمت کمدش رفت و یکی از لباساشو انتخاب کرد و پوشید درحال شونه کردن موهاش بود که دستی دوره کمرش حلقه شد
تهیونگ : همسر خوشگل من چقدر زود بیدار شد
ات : آره به لطف شوهرم شیطونم اصلا نتونستن بخوابم
تهیونگ جونشو روی شونه ات گذاشت و نزدیک گوشش گفت
تهیونگ : فقد من انگار خودتو یادت رفته میخواهی
یادت بندازم( با نیشخند )
ات : این حرفارو ولش کن زود برو دوش بگیر دیر میشه
مگه نگفتی پدر زنگ زده وگفته باید زود برگردیم
درحال هول دادن تهیونگ به سمت حمام
تهیونگ : وای مثلا الان همسر من خجالت کیشده اینکارو نکن
همسر جدی احساسی من اصلا بهت نمیاد
ات : تهیونگ میری یا خودم........
تهیونگ : چی خودت منو میبری حمام من هیچ مشکلی ندارم( با خنده )
ات : تهییییییونگ( با داد )
تهیونگ زود وارد حمام شد
ادامه دارد >>>>>>>>>>>>>>>
💜💜💜💜
۳.۰k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.