part 40
part 40
یونها
جیمین ازم خواست که به تهیونگ بگم که کاره مهمی باهاش داره
و باید باهاش حرف بزنه منم رفتم که صداش کنم وقتی وارد اوتاق شدم
هیچ کس توی اوتاق نیود وقتی داشتم برمیگشتم
اوتاقم از بالکون یه صدای میومد وقتی رفتم سمت بالکون یا چیزی که دیدم شوکه شدن ات و تهیونگ داشت همدیگرو میبوسیدن
میخواستم ات رو یکم اذیت کنم وقتی متوجه من شدن
زود از هم جدا شدن
یونها: خیلی معذرت میخوام نمیخواستم مزاحم بشم
ولی جیمین گفت کاره مهمی باهات داره (روبه تهیونگ )
تهیونگ: باشه الان میرم پیشش کجاست
یونها: توی سالونه
تهیونگ به ات نزدیک شد و جوری که فقد ات بشنوه گفت
تهیونگ: منتظر باش بقیشو بعدن ادامه میدیم (چشمک زدن به ات )
ات
تهیونگ رفت و یونها اومده کنار وایستاد و باهم حرف زدیم
بهش گفتم که تهیونگ هم دوستم داره اونم خیلی خوشحال شد
یکم باهم حرف زدیم
و رفتم توی اوتاقم خیلی خوشحالم که خانواده کیم یونها رو به انوان عروسیشون انتخاب کردن
با وجود اون اصلا احساس تنهایی نمی کنم
لباس عوض کردم جلوی آینه وایستادم مشغوله شونه کردن موهام بودم که یاد اون لحظه اوفتادم که تهیونگو بوسیدم دستمو گذاشتم
روی لبام اون لحظه حس خیلی خوبی داشتم
توی افکارم بودم که تهیونگ وارد اوتاق شد و اومد سمت من و شونه رو ازدستم گرفت و شروع کرد به شونه کردن موهام
ات: نمیخواد خودم میتونم موهامو شونه کنم
تهیونگ: من ازت نپرسیدم که میتونی یا نه
تهیونگ درحال شونه کردن موهای ات بود وقتی موهاشو شونه کرد شونه رو گذاشت روی میز و موهای ات رو از پشت گردنش جم کرد
و بوسه ها ریزی روی گردنش میزاشت ات چشماشو بست و سعی کرد نفساش که نامنظم بود درست کنه اما خیلی موفق نبود
تهیونگ متوجه لرزش بدن ات شد
از شونه هاش گرفت و به سمت خودش برگردوند دستاش از شونه های ات پایین رفت
دوره کمرش حلقه شد توی چشماش خیره شد فاصله بینشون پر کرد و جوری که لباش با لبای ات برخورد کونه گفت
ادامه دارد >>>>>>>>>>
لايک فراموش نشه خوشگلا 😉💜
یونها
جیمین ازم خواست که به تهیونگ بگم که کاره مهمی باهاش داره
و باید باهاش حرف بزنه منم رفتم که صداش کنم وقتی وارد اوتاق شدم
هیچ کس توی اوتاق نیود وقتی داشتم برمیگشتم
اوتاقم از بالکون یه صدای میومد وقتی رفتم سمت بالکون یا چیزی که دیدم شوکه شدن ات و تهیونگ داشت همدیگرو میبوسیدن
میخواستم ات رو یکم اذیت کنم وقتی متوجه من شدن
زود از هم جدا شدن
یونها: خیلی معذرت میخوام نمیخواستم مزاحم بشم
ولی جیمین گفت کاره مهمی باهات داره (روبه تهیونگ )
تهیونگ: باشه الان میرم پیشش کجاست
یونها: توی سالونه
تهیونگ به ات نزدیک شد و جوری که فقد ات بشنوه گفت
تهیونگ: منتظر باش بقیشو بعدن ادامه میدیم (چشمک زدن به ات )
ات
تهیونگ رفت و یونها اومده کنار وایستاد و باهم حرف زدیم
بهش گفتم که تهیونگ هم دوستم داره اونم خیلی خوشحال شد
یکم باهم حرف زدیم
و رفتم توی اوتاقم خیلی خوشحالم که خانواده کیم یونها رو به انوان عروسیشون انتخاب کردن
با وجود اون اصلا احساس تنهایی نمی کنم
لباس عوض کردم جلوی آینه وایستادم مشغوله شونه کردن موهام بودم که یاد اون لحظه اوفتادم که تهیونگو بوسیدم دستمو گذاشتم
روی لبام اون لحظه حس خیلی خوبی داشتم
توی افکارم بودم که تهیونگ وارد اوتاق شد و اومد سمت من و شونه رو ازدستم گرفت و شروع کرد به شونه کردن موهام
ات: نمیخواد خودم میتونم موهامو شونه کنم
تهیونگ: من ازت نپرسیدم که میتونی یا نه
تهیونگ درحال شونه کردن موهای ات بود وقتی موهاشو شونه کرد شونه رو گذاشت روی میز و موهای ات رو از پشت گردنش جم کرد
و بوسه ها ریزی روی گردنش میزاشت ات چشماشو بست و سعی کرد نفساش که نامنظم بود درست کنه اما خیلی موفق نبود
تهیونگ متوجه لرزش بدن ات شد
از شونه هاش گرفت و به سمت خودش برگردوند دستاش از شونه های ات پایین رفت
دوره کمرش حلقه شد توی چشماش خیره شد فاصله بینشون پر کرد و جوری که لباش با لبای ات برخورد کونه گفت
ادامه دارد >>>>>>>>>>
لايک فراموش نشه خوشگلا 😉💜
۷.۱k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.