پارت هشتاد و هشت...
#پارت هشتاد و هشت...
#کارن...
رفتم کمار تخت جانان خوابیده بود هنوزم صورتش سرخ بود لبش ورم داشت ...بخاطر تنگی نفسش واسش ماسک اکسیژن گذاشته بودن کنارش روی صندلی نشستم و به صورتش نگاه کردم...واقعا کی میگیه اینی که روی این تخت خوابیده همون جانانه که یه جا بند نمیشه ...ای خدا ببین چه بلایی سرش اوردم ...حالا فک نکنم بتونه بیاد خاستگاری با این صورت و حال ...چقدر شوق داشت که بزار بباد....بد بخت گفت حساسیت داره ها خاک تو سرت کارن با این کارات نزدیک بود دختره رو بکشی...
ولی خودمونیم لباش الان واقعا خوردنیه....😋
اخ خدا این دیگه چه فکرایه میکنی کارن 😮 ...
سریع روم رو برگردوندم و سعی کردم فکرم رو بدم به مراسم امشب...
#دو ساعت بعد...
هنوزم روی صندلی نشسته بودم و منتظر بودم خانم خوش خواب بیدار شن دکتر مرخص کنه بریم ...
تو همین هین تلفنم زنگ خورد.نگاهی کردم که دیدم کامینه...
اخ الان چی جوابش رو بدم...تلفن رو جواب دادم...
من: سلام شاه داماد گل چی میکنی..
کامین: سلام دادش کجایی...میگم من خونم ...خوب...داداش جانان نیستش...
من: نگران نباش داداش پیشه منه با هم بیرونیم...
کامین: اخه الان بیرون نرفتنه...اصلا کجایین شما زود بیاین دیگه..
من اومدم بگم بیرونیم که همون موقع صدای پیج دکتر پیچید دست پاچه دستم رو گذاشتم جلوی گوشی ولی کار از کار گذشته بود...
کامین: کارن این...این صدا ....تو بیمارستان چی کار میکنی ..تو که روز افته...اتفاقی افتاده...بگو دیگه کارن ااااا..جانان خوبه؟؟؟
من: بابا یه نفس بگیر اره حالش خوبه به بادمجون حساسیت داشت حالش بد شد اوردمش دکتر....
کامین: کدوم بیمارستانی بیام من ادرس بده...
من: نمیخواد تا حداکثر یک ساعت دیگه خونه ایم...
کامین: مطمئنی لازم نیست بیام...
من: اره بابا میارمش یک ساعت دیگه ببینش حالش از منو تو هم بهتره..
کامین: باشه بیاین منتظرم من...خداحافظ..
من: خداحافظ...
تلفن رو قطع کردم و نگاهی به جانان انداختم انگار دیگه تنفسش درست شده بود رفتم پیش دکترش و اجازه مرخصی رو گرفتم والا اگه بخوام به خانم بزارم بیدار بشه برای مراسم سیسمونی بچه کامین میرسم...بعد از تموم کارم رفتم و دوباره جانان رو بغل گرفتم از بس ریزه میزه بود تو بغلم میشه گفت اصلا معلوم نبود...نگاهی به پاهاش انداختم چیزی پاش نبود این قدر هول شده بودم یادم رفته بود واسش کفش بیارم خوب که بیدار نشد...
گذاشتمش توی ماشین و خودم هم سوار شدم و به سمت خونه روندم...
اینم سورپرایز.واسه دوستای گل پارت های امشب از ساعت دوازده احتمالا شروع میشه...
#کارن...
رفتم کمار تخت جانان خوابیده بود هنوزم صورتش سرخ بود لبش ورم داشت ...بخاطر تنگی نفسش واسش ماسک اکسیژن گذاشته بودن کنارش روی صندلی نشستم و به صورتش نگاه کردم...واقعا کی میگیه اینی که روی این تخت خوابیده همون جانانه که یه جا بند نمیشه ...ای خدا ببین چه بلایی سرش اوردم ...حالا فک نکنم بتونه بیاد خاستگاری با این صورت و حال ...چقدر شوق داشت که بزار بباد....بد بخت گفت حساسیت داره ها خاک تو سرت کارن با این کارات نزدیک بود دختره رو بکشی...
ولی خودمونیم لباش الان واقعا خوردنیه....😋
اخ خدا این دیگه چه فکرایه میکنی کارن 😮 ...
سریع روم رو برگردوندم و سعی کردم فکرم رو بدم به مراسم امشب...
#دو ساعت بعد...
هنوزم روی صندلی نشسته بودم و منتظر بودم خانم خوش خواب بیدار شن دکتر مرخص کنه بریم ...
تو همین هین تلفنم زنگ خورد.نگاهی کردم که دیدم کامینه...
اخ الان چی جوابش رو بدم...تلفن رو جواب دادم...
من: سلام شاه داماد گل چی میکنی..
کامین: سلام دادش کجایی...میگم من خونم ...خوب...داداش جانان نیستش...
من: نگران نباش داداش پیشه منه با هم بیرونیم...
کامین: اخه الان بیرون نرفتنه...اصلا کجایین شما زود بیاین دیگه..
من اومدم بگم بیرونیم که همون موقع صدای پیج دکتر پیچید دست پاچه دستم رو گذاشتم جلوی گوشی ولی کار از کار گذشته بود...
کامین: کارن این...این صدا ....تو بیمارستان چی کار میکنی ..تو که روز افته...اتفاقی افتاده...بگو دیگه کارن ااااا..جانان خوبه؟؟؟
من: بابا یه نفس بگیر اره حالش خوبه به بادمجون حساسیت داشت حالش بد شد اوردمش دکتر....
کامین: کدوم بیمارستانی بیام من ادرس بده...
من: نمیخواد تا حداکثر یک ساعت دیگه خونه ایم...
کامین: مطمئنی لازم نیست بیام...
من: اره بابا میارمش یک ساعت دیگه ببینش حالش از منو تو هم بهتره..
کامین: باشه بیاین منتظرم من...خداحافظ..
من: خداحافظ...
تلفن رو قطع کردم و نگاهی به جانان انداختم انگار دیگه تنفسش درست شده بود رفتم پیش دکترش و اجازه مرخصی رو گرفتم والا اگه بخوام به خانم بزارم بیدار بشه برای مراسم سیسمونی بچه کامین میرسم...بعد از تموم کارم رفتم و دوباره جانان رو بغل گرفتم از بس ریزه میزه بود تو بغلم میشه گفت اصلا معلوم نبود...نگاهی به پاهاش انداختم چیزی پاش نبود این قدر هول شده بودم یادم رفته بود واسش کفش بیارم خوب که بیدار نشد...
گذاشتمش توی ماشین و خودم هم سوار شدم و به سمت خونه روندم...
اینم سورپرایز.واسه دوستای گل پارت های امشب از ساعت دوازده احتمالا شروع میشه...
۱۱.۳k
۰۵ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.