╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی³⁵
به اطراف ساحل نگاه کردم،یه مرد یکم دورتر از من ایستاده بود و به غروب آفتاب نگاه میکرد،اون جونگ کوک نیست؟...
سریع بلند شدم و به سمتش دویدم،بغلش کردم و با گریه گفتم:میدونی چقدر دنبالت گشتم؟
پرسید:چرا پیش تهیونگ نیستی؟
همینطور که داشتم گریه میکردم گفتم:نمیخواستم کاری که چند سال پیش با تو کردم رو با تهیونگ هم بکنم،برای همین قبولش کردم
از آغوشش در اومدم و اشکامو پاک کردم و گفتم:دوست دارم
با داد گفت:چــــــــــــی؟
محکم زدم روی شونش و گفتم:حتما باید دوبار بگم؟
زیر لب خندید و صورتمو توی دستش گرفت و بوسه ای روی لبم گذاشت...
(۴سال بعد)
از بار اومدیم بیرون،جونگ کوک خیلی سوجو خورده بود و حالش خوب نبود.
هوفی کشیدم و گفتم:هروقت مست میشه مثل بچه ها میشه
آری خندید و گفت:وقتی بچه دار بشین باید از دوتا بچه مواظبت کنی
آروم خندیدم و گفتم:فعلا باید منتظر بچه تو و یورام باشیم
یورام خنده شیطانی کرد و گفت:بعد اینکه ازدواج کردیم،یه فکری میکنیم
آری به تهیونگ و بورا اشاره کرد و گفت:شما دوتا چرا ساکتید؟
بورا لبخند زد و گفت:ما فعلا به ازدواج فکر نمیکنیم،شاید بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه
جونگ کوک محکم دستمو گرفت و گفت:شیرموز میخــــــــوام
موهاشو از توی صورتش زدم کنار و گفتم:اگه قول بدی پسر خوبی باشی برات میخرم
دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت:پسر خوبیم،مگه نه؟
آروم خندیدم و گفتم:اوهوممم
پــــــایــــــان
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی³⁵
به اطراف ساحل نگاه کردم،یه مرد یکم دورتر از من ایستاده بود و به غروب آفتاب نگاه میکرد،اون جونگ کوک نیست؟...
سریع بلند شدم و به سمتش دویدم،بغلش کردم و با گریه گفتم:میدونی چقدر دنبالت گشتم؟
پرسید:چرا پیش تهیونگ نیستی؟
همینطور که داشتم گریه میکردم گفتم:نمیخواستم کاری که چند سال پیش با تو کردم رو با تهیونگ هم بکنم،برای همین قبولش کردم
از آغوشش در اومدم و اشکامو پاک کردم و گفتم:دوست دارم
با داد گفت:چــــــــــــی؟
محکم زدم روی شونش و گفتم:حتما باید دوبار بگم؟
زیر لب خندید و صورتمو توی دستش گرفت و بوسه ای روی لبم گذاشت...
(۴سال بعد)
از بار اومدیم بیرون،جونگ کوک خیلی سوجو خورده بود و حالش خوب نبود.
هوفی کشیدم و گفتم:هروقت مست میشه مثل بچه ها میشه
آری خندید و گفت:وقتی بچه دار بشین باید از دوتا بچه مواظبت کنی
آروم خندیدم و گفتم:فعلا باید منتظر بچه تو و یورام باشیم
یورام خنده شیطانی کرد و گفت:بعد اینکه ازدواج کردیم،یه فکری میکنیم
آری به تهیونگ و بورا اشاره کرد و گفت:شما دوتا چرا ساکتید؟
بورا لبخند زد و گفت:ما فعلا به ازدواج فکر نمیکنیم،شاید بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه
جونگ کوک محکم دستمو گرفت و گفت:شیرموز میخــــــــوام
موهاشو از توی صورتش زدم کنار و گفتم:اگه قول بدی پسر خوبی باشی برات میخرم
دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت:پسر خوبیم،مگه نه؟
آروم خندیدم و گفتم:اوهوممم
پــــــایــــــان
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۸۱۴
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.