رزکوچک

╭────────╮
‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌
╰────────╯
رُزکـــوچــــک‌¹
لباس مجلسی سیاه رنگی پوشیده بودم(لباس اسلاید دوم) و رژ قرمز رنگی روی لبم بود.
توی آینه به خودم لبخند زدم و از اتاق زدم بیرون و از پله ها رفتم پایین.
امروز توی عمارت جشن خیلی بزرگی بود.
از روی میز غذاها یه توت فرنگی برداشتم و به سمت حیاط عمارت دویدم.
داشتم توت فرنگی می‌خوردم که یه ماشین مدل بالای سیاه وارد حیاط شد،و یه مرد قد بلند که کت و شلوار سیاه رنگی پوشیده بود(لباس اسلاید سوم) ازش پیاده شد.
من اونو تا حالا ندیدم،یعنی کیه؟؟
با صدای الیز به خودم اومدم
_رزیتا،رزیتا
برگشتم و‌گفتم:چیه؟
نفس زنان گفت:مامان بزرگ میخواد امشب مارو بفروشه
با تعجب گفتم:چی؟؟
با چشمهای اشکیش ادامه داد:میخواد ما رو به مردای پولدار بفروشه
توت فرنگی از دستم افتاد و اشکی از گوشه چشمم چکید.
مرد قد بلند نگاهی به من کرد و به سمت عمارت رفت.
اون یکی از اون مردای پولداره؟
دست الیزو گرفتم و گفتم:گریه نکن،یه راهی پیدا میکنم
اشکاشو پاک کرد و گفت:چه راهی؟،میخوای مجازات بشیم؟
خدمتکار با داد گفت:هی شما دوتا،بیاید تو
گریه های الیز اوج گرفت.
دستشو‌ گرفتم و گفتم:بیا بریم،من کنارتم
و به سمت عمارت رفتیم.
جلوی مامان بزرگ ایستاده بودیم و سرمون رو انداخته بودیم پایین.
از روی صندلیش بلند شد و رو به ما گفت:از وقتی پدر و مادرتون فوت شدن،توی این عمارت بزرگ شدید،اما الان باید باعث افتخار خانواده کلر بشید
گریه های الیز اوج گرفت و گفت:با ازدواج با مردایی که ازمون ده سال بزرگترن باعث افتخار خانواده بشیم؟؟
مادر بزرگ عصاشو محکم کوبید زمین و گفت:چطور جرعت میکنی؟،میدونید اگه من نبودم چه بلایی سرتون میومد؟
خدمتکار در زد و اومد تو و گفت:مادام،آقایون وارد شن؟...

#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#رز_کوچک#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
دیدگاه ها (۲)

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤╰────────╯شــــیــــر‌تــــــوت‌فــ...

چرامن پارت ۴از همون دار دسته ی پیر مرده ستات و جونکوک: خوش ا...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

فیک عشق وحشی قسمت چهاردهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط