╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی³⁴
چی؟تهیونگ واقعا دوستم داره؟؟
یهو به خودم اومدم و اطرافمو نگاه کردم،همه جمع شده بودن و مارو نگاه میکردن
این صحنه زیاد آشنا نیست؟
درست مثل همون روزیه که جلوی همه جونگ کوک رو رد کردم.
همه منتظر جواب من بودن.
میتونم ردش کنم اما نمیخوام اشتباهی که چند سال پیش کردم رو تکرار کنم،قبولش میکنم و بعد باهاش حرف میزنم.
موهامو زدم پشت گوشم و گفتم:باهات قرار میزنم
سرشو آورد بالا و با تعجب بهم خیره شد.
صدای همه بلند شد
_چـــــــی؟یونا میخواد با تهیونگ قرار بزاره؟
_اونا خیلی بهم میـــــــان
یهو چشمام خورد به جونگ کوک
درحالی که دستاشو مشت کرده بود از دبیرستان رفت بیرون.
آروم گفتم:میشه بریم یه جای خلوت؟
دستمو گرفت و به سمت پشت بوم دبیرستان رفت.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:ممنون که دوسم داری،اما..من یکی دیگه رو دوست دارم
لبخندی زد و به حیاط مدرسه خیره شد و گفت:میدونستم،برو دنبالش
پرسیدم:چی؟
جواب داد:مگه دوسش نداری؟
دوسش دارم؟
من اون پسربچه ای که برام شیر توت فرنگی میخره رو دوست دارم،اون پسر بچه ای که عاشقمه.
بدون اینکه چیزی بگم به سمت پله ها رفتم و سریع اومدم پایین،که چشمم خورد به بورا،میخواستم همه چیزو بهش بگم که
با گریه گفت:متاسفم،من دوستیمون رو فراموش کرده بودم،برام مهم نیست باهاش قرار میزای،من همیشه کنارتم
لبخند زدم و گفتم:من باهاش قرار نمیزارم،بهتره همین الان بری و بهش اعتراف کنی
با تعجب بهم خیره شد.
خورشید میخواست غروب کنه و هنوز جونگ کوک رو پیدا نکرده بودم.
یعنی کجا رفته؟
کلافه روی شن های ساحل نشستم و به غروب آفتاب خیره شدم.
به اطراف ساحل نگاه کردم،یه مرد یکم دورتر از من ایستاده بود و به غروب آفتاب نگاه میکرد،اون جونگ کوک نیست؟...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی³⁴
چی؟تهیونگ واقعا دوستم داره؟؟
یهو به خودم اومدم و اطرافمو نگاه کردم،همه جمع شده بودن و مارو نگاه میکردن
این صحنه زیاد آشنا نیست؟
درست مثل همون روزیه که جلوی همه جونگ کوک رو رد کردم.
همه منتظر جواب من بودن.
میتونم ردش کنم اما نمیخوام اشتباهی که چند سال پیش کردم رو تکرار کنم،قبولش میکنم و بعد باهاش حرف میزنم.
موهامو زدم پشت گوشم و گفتم:باهات قرار میزنم
سرشو آورد بالا و با تعجب بهم خیره شد.
صدای همه بلند شد
_چـــــــی؟یونا میخواد با تهیونگ قرار بزاره؟
_اونا خیلی بهم میـــــــان
یهو چشمام خورد به جونگ کوک
درحالی که دستاشو مشت کرده بود از دبیرستان رفت بیرون.
آروم گفتم:میشه بریم یه جای خلوت؟
دستمو گرفت و به سمت پشت بوم دبیرستان رفت.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:ممنون که دوسم داری،اما..من یکی دیگه رو دوست دارم
لبخندی زد و به حیاط مدرسه خیره شد و گفت:میدونستم،برو دنبالش
پرسیدم:چی؟
جواب داد:مگه دوسش نداری؟
دوسش دارم؟
من اون پسربچه ای که برام شیر توت فرنگی میخره رو دوست دارم،اون پسر بچه ای که عاشقمه.
بدون اینکه چیزی بگم به سمت پله ها رفتم و سریع اومدم پایین،که چشمم خورد به بورا،میخواستم همه چیزو بهش بگم که
با گریه گفت:متاسفم،من دوستیمون رو فراموش کرده بودم،برام مهم نیست باهاش قرار میزای،من همیشه کنارتم
لبخند زدم و گفتم:من باهاش قرار نمیزارم،بهتره همین الان بری و بهش اعتراف کنی
با تعجب بهم خیره شد.
خورشید میخواست غروب کنه و هنوز جونگ کوک رو پیدا نکرده بودم.
یعنی کجا رفته؟
کلافه روی شن های ساحل نشستم و به غروب آفتاب خیره شدم.
به اطراف ساحل نگاه کردم،یه مرد یکم دورتر از من ایستاده بود و به غروب آفتاب نگاه میکرد،اون جونگ کوک نیست؟...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۱.۷k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.