برده عشق
برده عشق
S,²"p,⁴"
________
جیمین
________
آخرین دکمه پیراهن مشکیم رو بستم..کتم رو تنم کردم..دستی به موهام کشیدم تا از جلو صورتم کنار برن.
اتاقم رو ترک کردم..
پلههارو دونه به دونه پایین رفتم..در قهوهای بزرگ خونه رو باز کردم..میخواستم برم بیرون که صدای مانعم شد..
&:آقا صبحونه!!
برگشتم و با دیدن خدمتکارم لبخند زدم
جیمین: ممنون اما باید برم دیر میشه
&:ناهار برمیگردین
جیمین: متاسفانه نه..یادم رفته بود بهت بگم..ممکنه چند روزی خونه نیام.
&:مشکلی پیش اومده ؟
جیمین: بعدی جلسههای زیادی که بین افراد دولتی صورت گرفت..مجبور شدیم..تعدادی از ما واسه توافق و پایان جنگ مرز رو رد کنیم..
&:اوه!!
دستش رو جلو دهنش گذاشت
جیمین: چیز نمیشه چند روز بعد دوباره برمیگردم..ازت میخوام مواظب خودت و خونه باشی..فعلا
با تعظیم که کرد خونه رو ترک کردم..
راننده در ماشین رو واسم باز کرد ..دستم رو روی شونهاش گذاشتم و با لبخند بهش سلام کردم..
تعظیم کرد..
سوار ماشین راننده بعدی بستن در سوار شد و ماشین راه افتاد.
¹⁰ دقیقه بعد تونستم به محل کارم برسم..
راننده دوباره در رو واسم باز کرد..از ماشین پیاده شدم و بهش گفتم میتونه برگرده..
پلههارو بالا رفتم و وارد اتاق جلسه شدم..با دیدن بقیه..تعظیم کردم و روی صندلیم نشستم..
بعد از اومدن همه جلسه شروع شد..
__
#: خب آقای پارک نظر شما چیه؟موافقین که از مرز رد بشین
جیمین:رد شدن از مرز شاید دیگه راه برگشت رو ازمون بگیره..اما شاید شانس صلح کردن رو داشته باشیم..اگه امکانش باشه..که با صحبت بشه این جنگ چندساله رو تموم کرد..من همیشه حاظرم.
#:پس تعداد رای موافق بیشتره..رئیس جمهور تصمیم گرفتن که کی ها برن..
اسمشون رو میخونم..لی سونگ یو،پارک جیمین، کیم جونگ ایل، چویسان،شما چهار نفر..بقیه میتونن اتاق رو ترک کنن..
بعدی رفتن اونا.ما چهار نفر از جاهامون بلند شدیم..تو ردیف ایستادیم..ژنرال ⁵ستاره که بزرگترین و معروفترین ژنرال میان ما بود..با قدم های آهسته شروع کرد به قدم زدن به دوری ما..
#:خب خب..امیدوارم این ماموریت به خوبی تموم بشه..میدونین زنده برگشتنتون از این ماموریت یه معجزه است..اما امیدوارم واسه شماها اتفاق بیوفته..سخت تلاش کنین و از حالتون بهمون اطلاع بدین..پارک جیمین ژنرال ³ستاره..بهت باور دارم که میتونی با حالت خونسرد که داری به بهترین نحو ممکن چیزی که بهت سپردهایم رو تموم کنی..
جیمین: همهی سعیم رو میکنم..
تعظیم کردم
#:افرادم تا مرز همراهتون میکنه..از لحظه به لحظه از هر اتفاق که اونجا میوفته میخوام باخبر بشم..
'''':بله قربان.
#:میتونین برین..ماشین اون بیرون منتظره..
دوباره تعظیم کردیم و به ترتیب از اتاق بیرون شدیم..
صندلی کنار راننده نشستم..
بعدی نشستن همه ماشین راه افتاد..
منطقه بین دو مرز..ما اینجا یه بیمارستان ساختمان های واسه جلسه های اضطراری..و خوابگاه های که فقط واسه سرباز ها و پرستار ها و دکتر ها بود داشتيم..
به اونایی که از طرف دولت دستور میداد..باید شبوروزش رو اینجا میگذروند..
بیشتری از سربازها پرستارها و حتی دکترها میخواستن هرچه زودتر از این جهنم رهایی پیدا کنن..اما الان از رو اجبار باید اینجا میموندن.
غلط املایی بود معذرت 💫
واقعا حمایتها کم شدهههههههههههه
میخواین ادامه ندم؟؟
S,²"p,⁴"
________
جیمین
________
آخرین دکمه پیراهن مشکیم رو بستم..کتم رو تنم کردم..دستی به موهام کشیدم تا از جلو صورتم کنار برن.
اتاقم رو ترک کردم..
پلههارو دونه به دونه پایین رفتم..در قهوهای بزرگ خونه رو باز کردم..میخواستم برم بیرون که صدای مانعم شد..
&:آقا صبحونه!!
برگشتم و با دیدن خدمتکارم لبخند زدم
جیمین: ممنون اما باید برم دیر میشه
&:ناهار برمیگردین
جیمین: متاسفانه نه..یادم رفته بود بهت بگم..ممکنه چند روزی خونه نیام.
&:مشکلی پیش اومده ؟
جیمین: بعدی جلسههای زیادی که بین افراد دولتی صورت گرفت..مجبور شدیم..تعدادی از ما واسه توافق و پایان جنگ مرز رو رد کنیم..
&:اوه!!
دستش رو جلو دهنش گذاشت
جیمین: چیز نمیشه چند روز بعد دوباره برمیگردم..ازت میخوام مواظب خودت و خونه باشی..فعلا
با تعظیم که کرد خونه رو ترک کردم..
راننده در ماشین رو واسم باز کرد ..دستم رو روی شونهاش گذاشتم و با لبخند بهش سلام کردم..
تعظیم کرد..
سوار ماشین راننده بعدی بستن در سوار شد و ماشین راه افتاد.
¹⁰ دقیقه بعد تونستم به محل کارم برسم..
راننده دوباره در رو واسم باز کرد..از ماشین پیاده شدم و بهش گفتم میتونه برگرده..
پلههارو بالا رفتم و وارد اتاق جلسه شدم..با دیدن بقیه..تعظیم کردم و روی صندلیم نشستم..
بعد از اومدن همه جلسه شروع شد..
__
#: خب آقای پارک نظر شما چیه؟موافقین که از مرز رد بشین
جیمین:رد شدن از مرز شاید دیگه راه برگشت رو ازمون بگیره..اما شاید شانس صلح کردن رو داشته باشیم..اگه امکانش باشه..که با صحبت بشه این جنگ چندساله رو تموم کرد..من همیشه حاظرم.
#:پس تعداد رای موافق بیشتره..رئیس جمهور تصمیم گرفتن که کی ها برن..
اسمشون رو میخونم..لی سونگ یو،پارک جیمین، کیم جونگ ایل، چویسان،شما چهار نفر..بقیه میتونن اتاق رو ترک کنن..
بعدی رفتن اونا.ما چهار نفر از جاهامون بلند شدیم..تو ردیف ایستادیم..ژنرال ⁵ستاره که بزرگترین و معروفترین ژنرال میان ما بود..با قدم های آهسته شروع کرد به قدم زدن به دوری ما..
#:خب خب..امیدوارم این ماموریت به خوبی تموم بشه..میدونین زنده برگشتنتون از این ماموریت یه معجزه است..اما امیدوارم واسه شماها اتفاق بیوفته..سخت تلاش کنین و از حالتون بهمون اطلاع بدین..پارک جیمین ژنرال ³ستاره..بهت باور دارم که میتونی با حالت خونسرد که داری به بهترین نحو ممکن چیزی که بهت سپردهایم رو تموم کنی..
جیمین: همهی سعیم رو میکنم..
تعظیم کردم
#:افرادم تا مرز همراهتون میکنه..از لحظه به لحظه از هر اتفاق که اونجا میوفته میخوام باخبر بشم..
'''':بله قربان.
#:میتونین برین..ماشین اون بیرون منتظره..
دوباره تعظیم کردیم و به ترتیب از اتاق بیرون شدیم..
صندلی کنار راننده نشستم..
بعدی نشستن همه ماشین راه افتاد..
منطقه بین دو مرز..ما اینجا یه بیمارستان ساختمان های واسه جلسه های اضطراری..و خوابگاه های که فقط واسه سرباز ها و پرستار ها و دکتر ها بود داشتيم..
به اونایی که از طرف دولت دستور میداد..باید شبوروزش رو اینجا میگذروند..
بیشتری از سربازها پرستارها و حتی دکترها میخواستن هرچه زودتر از این جهنم رهایی پیدا کنن..اما الان از رو اجبار باید اینجا میموندن.
غلط املایی بود معذرت 💫
واقعا حمایتها کم شدهههههههههههه
میخواین ادامه ندم؟؟
۱۹.۵k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.