برده عشق
برده عشق
S,²"p²"
___________
در چوبی رو با کلید که تو جیب داشت باز کرد..کمک شدم تا وارد خونهاش بشه..از راهرو کوچیک گذاشتیم وارد هال شدیم..
روی کاناپه نشست و کشو کنار کاناپه رو باز کرد..جعبهِ کوچیک از توش بیرون آورد..
وقتی دید ننشستم اشاره کرد کنارش بشينم..سرم رو به معنی تایید تکون دادمُ کنارش نشستم..
در جعبه رو باز کرد..و بعدی نگاهی یه عکس ازش بیرون آورد..
☆: بیا اینه.
عکس رو از دستش گرفتم و به تصویر نگاه کردم..
قلبم ایستاد..دستام دوباره شروع به لرزیدن کردن..صورتم دوباره خیس اشک شد..دستی به زیر چشمام کشیدم حین اینکه آب دماغم رو بالا کشیدم آروم زمزمه کردم
الیزه:..ج..جیمین
☆:اوه یادم اومد..اسمش جیمینه..پسر خوبیه..خوش قلب تنها پسر خانوادهشه اگه خانمم زنده بود ازش یه پسر شبیه جیمین میخواستم..
روم رو برگردوندم به سمت پیرمرد..و پرسیدم..
الیزه:میشه بگين چجوری برم..منطقه که بین دو مرزه..
☆:مردم عادی اونجا رفته نمیتونه فقط اونایی که سرباز باشن..ژنرال ها..و پزشکان..
الیزه: من پزشکم من میتونم..فقط لطفا بگین چجوری برم..
☆:آخر این خیابان به سمت چپ بچرخ وقتی جلوتر رفتی..یه ایستگاه اتوبوس رو میبینی..میتونی از اونجا بری..اما بگم..بدون مدرک نمیتونی وارد بشی.
الیزه: ممنون..ممنون..
از رو کاناپه بلند شدم کولهم رو برداشتم و تعظیم کوتاهی کردمُ قدم اول رو برا رفتن برداشتم که با صدا پیرمرد برگشتم
☆: اما نگفتی چرا دنبال اون پسرهِ!!؟
کنارش نشستم و دستش رو تو دستم گرفتم
الیزه: درد عشق رو تجربه کردین..چقدر دردناکه..چند ساله که میخوای داشته باشیش..اما دیگه رفته..رفته..اونقدر دور..که فقط یه راه واسه رسیدن بهش هست..مُردن..اما من راه بیشتری دارم پس میخوام تا دیر نشده ازش استفاده کنم..من دوسش دارم..اونم دوسم داره..اما این آدما..این دنیا و این چرخه زندگی..یهبار نزاشت ما باهم باشیم..اما برا بار دوم میخوام باهم باشیم..حتی اگه نزارن..مث یه بازی که فقط ³شانس داریم..زندگی همه همونه..یکی کودکی..جوونی..پیری..پس تا شانسم رو تموم نکردم میخوام پیداش کنم..
☆: عاقلتر از منی..چون همهی کودکیم رو جوونم رو هدر دادم و ازش نتونستم چیزی به دست بیارم اما الان تو پیری که نمیشه کاری کرد فقط حسرت اون روزایی که داشتمش رو میخورم..اما تو..نمیخوای کم بیاری..پس امیدوارم پیداش کنی..و تا دیر نشده بگی دوسش داری..
در حالکه بلند میشدم نگاهی بهش انداختم..
الیزه: ممنون..امیدوارم تو زندگی بعدی بهتر ازش استفاده کنی..
لبخندی زد.
ساختمون رو ترک کردم..با قدمهای بلند به سمت تنها ایستگاه اتوبوس راه افتادم..
هوا خنک بود باد ملایم میورزيد..عطر گلها خیابون که خلوت از آدما و حتی یه موجود کوچولو بود پُر کرده بود..بعدی مدتها بود میتونستم بخندم..خیلی خوشحال بودم..بعدی ¹ سال انتظار دارم بهش میرسم..
داشتم خودم رو آماده رویارویی باهاش میکردم..چجوری بهش سلام کنم..من بغلش کنم..یا بزارم اون بغلم کنه..
ببوسمش..شاید نه..
بلاخره مکان که میخواستمش رو پیدا کردم..روی نیمکت نشستم و کولهم رو روی دو زانوم گذاشتم..
چشم به راه اتوبوس بودم تا باهاش یه قدم دیگه به جیمین نزدیک بشم..
_______
از منتظر موندن خسته شده بودم..هوا داشت تاریکُ تاریکتر میشد..اما تا الان از هیچ اتوبوسِ خبری نبود..
کلافه از روی نیمکت بلند شدم..بند کولهم رو تو دستم گرفتم و به سمت خونه اون مرد راه افتادم..شاید آدرس رو غلط کرده..
_______
در چوبی نيمه باز رو به داخل هُل دادم و حین اینکه صداش میزدم وارد خونهاش شدم..
اون!!!!!!
غلط املایی بود معذرت 💫
اینکه دیر به دیر میزارم مشکل از منه نه حمایت شما..
به تنهایی نیازمندم..آرامش میخوام..پس اگه دیر به دیر گذاشتم درکم کنین:/
S,²"p²"
___________
در چوبی رو با کلید که تو جیب داشت باز کرد..کمک شدم تا وارد خونهاش بشه..از راهرو کوچیک گذاشتیم وارد هال شدیم..
روی کاناپه نشست و کشو کنار کاناپه رو باز کرد..جعبهِ کوچیک از توش بیرون آورد..
وقتی دید ننشستم اشاره کرد کنارش بشينم..سرم رو به معنی تایید تکون دادمُ کنارش نشستم..
در جعبه رو باز کرد..و بعدی نگاهی یه عکس ازش بیرون آورد..
☆: بیا اینه.
عکس رو از دستش گرفتم و به تصویر نگاه کردم..
قلبم ایستاد..دستام دوباره شروع به لرزیدن کردن..صورتم دوباره خیس اشک شد..دستی به زیر چشمام کشیدم حین اینکه آب دماغم رو بالا کشیدم آروم زمزمه کردم
الیزه:..ج..جیمین
☆:اوه یادم اومد..اسمش جیمینه..پسر خوبیه..خوش قلب تنها پسر خانوادهشه اگه خانمم زنده بود ازش یه پسر شبیه جیمین میخواستم..
روم رو برگردوندم به سمت پیرمرد..و پرسیدم..
الیزه:میشه بگين چجوری برم..منطقه که بین دو مرزه..
☆:مردم عادی اونجا رفته نمیتونه فقط اونایی که سرباز باشن..ژنرال ها..و پزشکان..
الیزه: من پزشکم من میتونم..فقط لطفا بگین چجوری برم..
☆:آخر این خیابان به سمت چپ بچرخ وقتی جلوتر رفتی..یه ایستگاه اتوبوس رو میبینی..میتونی از اونجا بری..اما بگم..بدون مدرک نمیتونی وارد بشی.
الیزه: ممنون..ممنون..
از رو کاناپه بلند شدم کولهم رو برداشتم و تعظیم کوتاهی کردمُ قدم اول رو برا رفتن برداشتم که با صدا پیرمرد برگشتم
☆: اما نگفتی چرا دنبال اون پسرهِ!!؟
کنارش نشستم و دستش رو تو دستم گرفتم
الیزه: درد عشق رو تجربه کردین..چقدر دردناکه..چند ساله که میخوای داشته باشیش..اما دیگه رفته..رفته..اونقدر دور..که فقط یه راه واسه رسیدن بهش هست..مُردن..اما من راه بیشتری دارم پس میخوام تا دیر نشده ازش استفاده کنم..من دوسش دارم..اونم دوسم داره..اما این آدما..این دنیا و این چرخه زندگی..یهبار نزاشت ما باهم باشیم..اما برا بار دوم میخوام باهم باشیم..حتی اگه نزارن..مث یه بازی که فقط ³شانس داریم..زندگی همه همونه..یکی کودکی..جوونی..پیری..پس تا شانسم رو تموم نکردم میخوام پیداش کنم..
☆: عاقلتر از منی..چون همهی کودکیم رو جوونم رو هدر دادم و ازش نتونستم چیزی به دست بیارم اما الان تو پیری که نمیشه کاری کرد فقط حسرت اون روزایی که داشتمش رو میخورم..اما تو..نمیخوای کم بیاری..پس امیدوارم پیداش کنی..و تا دیر نشده بگی دوسش داری..
در حالکه بلند میشدم نگاهی بهش انداختم..
الیزه: ممنون..امیدوارم تو زندگی بعدی بهتر ازش استفاده کنی..
لبخندی زد.
ساختمون رو ترک کردم..با قدمهای بلند به سمت تنها ایستگاه اتوبوس راه افتادم..
هوا خنک بود باد ملایم میورزيد..عطر گلها خیابون که خلوت از آدما و حتی یه موجود کوچولو بود پُر کرده بود..بعدی مدتها بود میتونستم بخندم..خیلی خوشحال بودم..بعدی ¹ سال انتظار دارم بهش میرسم..
داشتم خودم رو آماده رویارویی باهاش میکردم..چجوری بهش سلام کنم..من بغلش کنم..یا بزارم اون بغلم کنه..
ببوسمش..شاید نه..
بلاخره مکان که میخواستمش رو پیدا کردم..روی نیمکت نشستم و کولهم رو روی دو زانوم گذاشتم..
چشم به راه اتوبوس بودم تا باهاش یه قدم دیگه به جیمین نزدیک بشم..
_______
از منتظر موندن خسته شده بودم..هوا داشت تاریکُ تاریکتر میشد..اما تا الان از هیچ اتوبوسِ خبری نبود..
کلافه از روی نیمکت بلند شدم..بند کولهم رو تو دستم گرفتم و به سمت خونه اون مرد راه افتادم..شاید آدرس رو غلط کرده..
_______
در چوبی نيمه باز رو به داخل هُل دادم و حین اینکه صداش میزدم وارد خونهاش شدم..
اون!!!!!!
غلط املایی بود معذرت 💫
اینکه دیر به دیر میزارم مشکل از منه نه حمایت شما..
به تنهایی نیازمندم..آرامش میخوام..پس اگه دیر به دیر گذاشتم درکم کنین:/
۲۰.۸k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.