راه برگشت را انتخاب کردم و از ماووت چند ماشین پشت سر هم ع

راه برگشت را انتخاب کردم و از ماووت چند ماشین پشت سر هم عوض کردم تا به نقطه صفر مرزی رسیدم. ماشین ایستاد و دژبان برگه تردد خواست چیزی به غیر از پلاک و گردن آویز خود نداشتم. نه برگه ی عبور، نه کارت شناسایی و نه هیچ چیز دیگر همراهم نیست. فقط پلاک دارم. پیاده شد بحث بالا گرفت و عصبانی شد. دژبان ها ریختن و مسئول شان گفت: 《 بازداشتش کنید این منافق خائن را. 》
دست مرا با طناب از پشت بستن و انداختنم پشت یک تویوتا. هر چه گفتم من از نیروهای لشکر انصارالحسینم کسی گوشش بدهکار نبود.
در سپاه بانه بازجویی ها شروع شد. هر چه پرسیدن جواب دادم اما ظنّ شان بیشتر شد و به سلول انفرادی انتقالم دادند. شام آوردن، غذا را پرت کردم سرنگهبان و گفتم بروید به علی چیت سازیان بگویید یک منافق به اسم علی خوش لفظ را دستگیر کرده اید.
صبح روز بعد در سلول انفرادی را باز کرد و بازجو گفت: 《 آقای خوش لفظ این دفعه بدون کارت و مدارک شناسایی و برگه عبور در منطقه تردد نکن. 》
#وقتی_مهتاب_گم_شد
صفحه ۵۵۱
دیدگاه ها (۰)

آغاز زمستان بود. از همدان کدو آورده بودند و من هم چسبیده بود...

نکته زیبا درکتاب #وقتی_مهتاب_گم_شد که برای اولین بار تجربه ک...

هنوز پنج دقیقه چشمانم گرم خواب نشده بود که دوباره حالم به هم...

#بریده_اسم_کتابمهتاب بود. روی کالک نشستیم و محاسبه کردیم با ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط