تیله های مشکی🌚🍃 پارت 4🖤⛓️
تیلههایمشکی:)🌚🍃
پارت 4 🖤⛓️
که دیدم مهراب...دست مهشاد و گرفته...با مهشاد اومده اینجا...فاک بهت عای احمدی:)🚶🏻♀️💔
بغضم ترکید دویدم سمت اتاق:)
رفتم تو اتاق زدم زیر گریه:)))))
مهراب:
نگاهم فقط ب مهدیس بود:)
ب بقیه دقت نمیکردم اصن:)))
یهو نگاش افتاد ب من...بعدم دستمو دید ک تو دست مهشاد بود:)
دستاشو گرف رو صورتش و دوید سمت اتاق:)))
وای من چیکار کردم:))))
دستمو از دست مهشاد آوردم بیرون...اومدم برم پیش مهدیس ک یهو رضا اومد پیشم:)
نتونستم برم پیشش با رضا گرم صحبت شدیم:)
لعنت بهت مهراب ببین با دختر بیچاره چیکار کردی:))))
مهدیس:
رفتم تو دسشویی یه آبی ب صورتم زدم آرایشم درس کردم اومدم بیرون دوباره نشستم رو مبل و سرگرم گوشیم شدم...انتظار داشتم الان مهراب بیاد باهام صبت کنه ولی صدای یه دختره اومد:)
(*مهشاد_دیا)
*چطوری دوست قدیمی
مونده بودم چیکار کنم...این با چ رویی اومده ب من میگه دوست قدیمی...اومدم جوابشو بدم ک دیا اومد کنارم نشست...
_خوبیم ت چطوری؟استانبول خش گذشت؟
*وای عاااالی بود...نمیدونی هرروز صب کنار عشقت از خواب بیدار شدن چقد خوبه:)))
مثلا میخواس حرص منو دربیاره...مارمولک:)
_مهشاد جون بیا بریم ارسلانو بهت معرفی کنم ببینی من هرروز صب کنار کی از خواب بیدار میشم😐🍃
دیانا نجاتم داد:)))
وگرنه الان زار زار در حال گریه بودم:)))
وای مهراب داره میاد سمت من...
(+مهراب*مهدیس)
+سلام
*سلام(با لبخندی ک تابلو بود ب زور زدم)
+خوبی؟
*دکتری؟
+هنوز مث قبل پاچه میگیری:)
*آره اشکالی داره؟
+ن من ک چیزی نگفتم...فک نمیکردم بیای...
*چرا؟
+بخاطر اتفاقای گذشته...
*آهااا...تو هنوز اونارو یادته؟😂برو بابا فراموششون کردم😂(عین سگ دارم زر میزنم)
+چ راحت فراموش کردی:|
مهشاد_عشقممم!
*خانومت داره صدات میکنه:::::)))
+هن؟؟
*چیز...خانم تیموری:)
بلن شد رف:)
وای دیگه نمیتونم تحمل کنم:)
بلن شدم و زدم بیرون تو هوای سرد با کفشای پاشنه بلند راه میرفتم و زار میزدم:)
آخه چرا من؟
مگه من براش چی کم گذاشتم:)
مگه چیکارش کردم::::::))))
بجز اینکه از ته دل عاشقش بودم:::::))))
یه نیمکت دیدم نشستم روش و شرو کردم ب گریه کردن...یهو یه نفر کنارم نشست...مهراب بود:::::))))
هار هااااااار😐💃🏻
فلن گودافیظ::::)))
شمارو با خماری تنها میزارم🙂😂❤️
پارت 4 🖤⛓️
که دیدم مهراب...دست مهشاد و گرفته...با مهشاد اومده اینجا...فاک بهت عای احمدی:)🚶🏻♀️💔
بغضم ترکید دویدم سمت اتاق:)
رفتم تو اتاق زدم زیر گریه:)))))
مهراب:
نگاهم فقط ب مهدیس بود:)
ب بقیه دقت نمیکردم اصن:)))
یهو نگاش افتاد ب من...بعدم دستمو دید ک تو دست مهشاد بود:)
دستاشو گرف رو صورتش و دوید سمت اتاق:)))
وای من چیکار کردم:))))
دستمو از دست مهشاد آوردم بیرون...اومدم برم پیش مهدیس ک یهو رضا اومد پیشم:)
نتونستم برم پیشش با رضا گرم صحبت شدیم:)
لعنت بهت مهراب ببین با دختر بیچاره چیکار کردی:))))
مهدیس:
رفتم تو دسشویی یه آبی ب صورتم زدم آرایشم درس کردم اومدم بیرون دوباره نشستم رو مبل و سرگرم گوشیم شدم...انتظار داشتم الان مهراب بیاد باهام صبت کنه ولی صدای یه دختره اومد:)
(*مهشاد_دیا)
*چطوری دوست قدیمی
مونده بودم چیکار کنم...این با چ رویی اومده ب من میگه دوست قدیمی...اومدم جوابشو بدم ک دیا اومد کنارم نشست...
_خوبیم ت چطوری؟استانبول خش گذشت؟
*وای عاااالی بود...نمیدونی هرروز صب کنار عشقت از خواب بیدار شدن چقد خوبه:)))
مثلا میخواس حرص منو دربیاره...مارمولک:)
_مهشاد جون بیا بریم ارسلانو بهت معرفی کنم ببینی من هرروز صب کنار کی از خواب بیدار میشم😐🍃
دیانا نجاتم داد:)))
وگرنه الان زار زار در حال گریه بودم:)))
وای مهراب داره میاد سمت من...
(+مهراب*مهدیس)
+سلام
*سلام(با لبخندی ک تابلو بود ب زور زدم)
+خوبی؟
*دکتری؟
+هنوز مث قبل پاچه میگیری:)
*آره اشکالی داره؟
+ن من ک چیزی نگفتم...فک نمیکردم بیای...
*چرا؟
+بخاطر اتفاقای گذشته...
*آهااا...تو هنوز اونارو یادته؟😂برو بابا فراموششون کردم😂(عین سگ دارم زر میزنم)
+چ راحت فراموش کردی:|
مهشاد_عشقممم!
*خانومت داره صدات میکنه:::::)))
+هن؟؟
*چیز...خانم تیموری:)
بلن شد رف:)
وای دیگه نمیتونم تحمل کنم:)
بلن شدم و زدم بیرون تو هوای سرد با کفشای پاشنه بلند راه میرفتم و زار میزدم:)
آخه چرا من؟
مگه من براش چی کم گذاشتم:)
مگه چیکارش کردم::::::))))
بجز اینکه از ته دل عاشقش بودم:::::))))
یه نیمکت دیدم نشستم روش و شرو کردم ب گریه کردن...یهو یه نفر کنارم نشست...مهراب بود:::::))))
هار هااااااار😐💃🏻
فلن گودافیظ::::)))
شمارو با خماری تنها میزارم🙂😂❤️
۱۵.۸k
۱۶ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.