داستان.کوتاه
#داستان.کوتاه
#ترسناک
منو خواهرم قایم موشک بازی میکردیم. وقتی صورتمو به سمت دیوار برگردوندم صداش رو شنیدم : اگه تقلب کنی میفهمم !
و من شروع به شمردن کردم، صدای پاش رو میشنیدم که از پله پایین میرفت ، دنبالش رفتم ، در زیرزمین رو باز کردم ...
میتونستم ببینمش که پشت بمن توی تاریکی نشسته ...
چقد احمق بود که جای بهتری واسه قايم شدن پیدا نکرد ، پاورچین پاورچین به سمتش رفتم و قبل ازینکه دست رو شونش بزارم صدای خواهرم رو از طبقه ی بالا شنیدم که گفت : سُک سُک ...
• خب این یکی از محبوب ترین افسانه های ژاپنیه_
• داستان از این قراره که دوتا دختر تو یه تور ثبت نام میکنن و تو راه، اتوبوس واسه گشتن و گذار متوقف میشه؛ میمی و یوکی واسه دیدن قو ها به سمت دریاچه میرن.
چند دقیقه گذشته بود که یه دختر پا برهنه و خیس به سمتشون میاد و میپرسه که مادرشو ندیدن؟ و توضیح میده که مادرش بهش اجازه داده تا توی قسمت کم عمق دریاچه شنا کنه ولی وقتی اومده بیرون دیده مادرش ناپدید شده.
میمی و یوکی جواب میدن که کسی رو ندیدن. دختر تلفن یوکی رو میخواد تا به مادرش زنگ بزنه و یوکی موبایلشو بهش میده.
اون تشکر میکنه ، تلفن رو میگیره و دور میشه.
اونقد دور میشه که کاملا از دیدشون خارج میشه.
میمی و یووکی کمی صبر میکنن و بعد دنبال دختر میرن؛ خبری نبود. میمی و یوکی با تصور اینکه دختر تلفن رو دزدیده اون اطراف دنبالش میگردن و در نهایت تلفن خیس رو رو زمین پیدا میکنن.
یوکی تلفن رو برمیداره و با آخرین شماره تماس میگیره؛ یه زن وحشت زده جواب میده.
یووکی ازش میپرسه که ایا اون مادر اون دختر مرموزه؟
زن چیزی میگه و یوکی تلفن رو همونجا ول میکنه و بدون اینکه پشت سرشو نگاه کنی به طرف اتوبوس میدوه.
میمی با تعجب دنبالش میره تا بفهمه زن بهش چی گفته
• زن گفته بود:
دختر من سه سال پیش غرق شد. ازتون خواهش میکنم انقد با شماره های مختلف زنگ نزنید
#ترسناک
منو خواهرم قایم موشک بازی میکردیم. وقتی صورتمو به سمت دیوار برگردوندم صداش رو شنیدم : اگه تقلب کنی میفهمم !
و من شروع به شمردن کردم، صدای پاش رو میشنیدم که از پله پایین میرفت ، دنبالش رفتم ، در زیرزمین رو باز کردم ...
میتونستم ببینمش که پشت بمن توی تاریکی نشسته ...
چقد احمق بود که جای بهتری واسه قايم شدن پیدا نکرد ، پاورچین پاورچین به سمتش رفتم و قبل ازینکه دست رو شونش بزارم صدای خواهرم رو از طبقه ی بالا شنیدم که گفت : سُک سُک ...
• خب این یکی از محبوب ترین افسانه های ژاپنیه_
• داستان از این قراره که دوتا دختر تو یه تور ثبت نام میکنن و تو راه، اتوبوس واسه گشتن و گذار متوقف میشه؛ میمی و یوکی واسه دیدن قو ها به سمت دریاچه میرن.
چند دقیقه گذشته بود که یه دختر پا برهنه و خیس به سمتشون میاد و میپرسه که مادرشو ندیدن؟ و توضیح میده که مادرش بهش اجازه داده تا توی قسمت کم عمق دریاچه شنا کنه ولی وقتی اومده بیرون دیده مادرش ناپدید شده.
میمی و یوکی جواب میدن که کسی رو ندیدن. دختر تلفن یوکی رو میخواد تا به مادرش زنگ بزنه و یوکی موبایلشو بهش میده.
اون تشکر میکنه ، تلفن رو میگیره و دور میشه.
اونقد دور میشه که کاملا از دیدشون خارج میشه.
میمی و یووکی کمی صبر میکنن و بعد دنبال دختر میرن؛ خبری نبود. میمی و یوکی با تصور اینکه دختر تلفن رو دزدیده اون اطراف دنبالش میگردن و در نهایت تلفن خیس رو رو زمین پیدا میکنن.
یوکی تلفن رو برمیداره و با آخرین شماره تماس میگیره؛ یه زن وحشت زده جواب میده.
یووکی ازش میپرسه که ایا اون مادر اون دختر مرموزه؟
زن چیزی میگه و یوکی تلفن رو همونجا ول میکنه و بدون اینکه پشت سرشو نگاه کنی به طرف اتوبوس میدوه.
میمی با تعجب دنبالش میره تا بفهمه زن بهش چی گفته
• زن گفته بود:
دختر من سه سال پیش غرق شد. ازتون خواهش میکنم انقد با شماره های مختلف زنگ نزنید
۲۸.۵k
۱۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.