ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۳۱

همینم شد.. رفتیم مرکز عکس برداري و سونوگرافي.. بطري ابي سمتم سمتم گرفت. تا بي ميل و گرفته از دستش گرفتم و شروع کردم به ترکوندن خودم با آب.. اخ.. واقعا داشتم میترکیدم که صدام زد.. پالتومو در اوردم و کنارش رو صندلي انداختم و رفتم داخل.. وقتي عكس رو گرفت تند اومدم بیرون و رفتم سمت سرويس.. شکمم خالي بود و یه دفعه با کلی اب پرشده بود وحالا داشت میترکید از دستشويي اومدم بیرون که دیدم در حالیکه پالتوم دستشه کنار در سرویسه.. گرفته از دستش گرفتم و روي شونه ام انداختمش.. چند دقيقه اي نشستیم تا جواب آماده شد و باز سمت مطب
رفتیم. تمام این مدت حتي يه كلمه هم باهام حرف نزده بود.. تو مطب دکتر زنان منتظر نشستیم.. گرفته و جدي گفتم
الا : اگه.. دکتر بگه نازام و رحمم مشکل داره چیکار میکنی؟
با غیض نگام کرد و گفت جیمین : فک کنم به ارزوت ميرسي و
خلاص ميشي. پس بشین دعا کن اینطور بشه...
لبخند کجی زدم و اروم گفتم
الا : فک نکنم دیگه دعا هم بتونه مشکلات منو حل کنه...
نفس عميقي كشيدم و گفتم وقتی ٤،٥ ساله بود مامانم باردار شده بود اما افتاد. همیشه به اون بچه فک میکنم که اگه بود چقدر زندگیم عوض میشد..یه خواهرکوچولو و یا داداش کوچولو درمونده گفتم
الا : وضعم بدتر میشد نه؟ تلخ گفت
جیمین : چیز بهتری پیدا نکردی این وسط گير بدي بهش که اگر
که اگه بود چي ميشد؟
با غیض زیر لب گفتم الا : چه بداخلاق نمیشه اصلا باهاش حرف زد..اه..
ياد مامان حتي لحظه اي ولم نمیکرد. دلم خيلي براش تنگ شده بود.
اروم گفتم الا ؛ بعد اینجا کارم داري؟
جیمین : منظور؟
پردرد گفتم الا : میخوام برم پیش مامانم..
هيچي نگفت و یه جور تایید حسابش کردم. با نفس سنگین به روبروم خیره شدم.. بالاخره منشي صدامون زد و رفتیم داخل دکتر خیره شد به جواب آزمایشهام و سونوگرافیم تو دلم اشوبي به پا بود.. میشه؟ نمیشه؟
همین جواب كوچيك میتونست تمام زندگیم رو تغییر بده.. اگه میشد. احتمالاً به زودي مامان میشدم و اگه نه.. واقعا طلاقم میداد و همه چیز تموم میشد؟ همینو میخواستم؟ هه... دیگه خودمم نمیدونستم چی میخوام دکتر با لبخندي سر بلند کرد و به جیمین نگاه کرد و گفت ..:بله.. من مشکلی نمیبینیم. از نظر پزشکي همسرتون براي بارداري كاملاً آماده ان..
لرز بدي به تنم افتاد و چشمامو بستم. براي بارداري كاملاً آماده ام..چه عالي.. براي حمل بچه اي که خيلي زود ناچار به ترکش بودم. از مطب زدیم بیرون. گرفته دستامو تو جیبم کردم و از کنار ماشینش رد شدم.. تلخ گفت جیمین :کجا؟
الا : سرخاك مادرم..
گرفته گفت جیمین :میرسونمت..
داغون گفتم الا : میخوام قدم بزنم.
دیدگاه ها (۱۹)

ادامه.... داغون گفتم الا : میخوام قدم بزنم.و بی توجه بهش به ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۳۲ روزنامه مامان رو در آوردم....

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۳۰که صداي چرخش کلید رو توي قف...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۲۹دست لرزونم رو اشفته روي صور...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۸۳ فصل ۳ )جیمین :فك كردم قراره بميرم.....

ظهور ازدواج )( پارت ۳۹۲ فصل ۳ )نگاش کردم و خندیدم و الا : گم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط