ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۲۹

دست لرزونم رو اشفته روي صورتم کشیدم و اشکامو پاك کردم
تند گفت : مثلا زندگي خود ما .. باورت نمیشه.. من و دنيل..عاشق هم بودیم بعد.. یه جورایی حافظه شو از دست داد و منو یادش رفت.. باور کن دوباره به دست آوردنش خيلي سخت بود..خيلي..
و دهنشو کج کرد و با غیض و حرص گفت آنالی : و باور کن دنيل خيلي از جیمین بداخلاق تر و جدي تر و قانونمند تر از جيمینه..نمیدونی از دست عقب کشیدن ها و خواستن و نخواستن هاش چه بلاهايي سرم اومد..دوست داشتم از دستش کلمو بکوبم تو دیوار..
نرم و با بغض خندیدم و با محبت گفتم الا : خیلی خوشحالم که الان همو دارین و خوشبختین..
مهربون گفت آنالی: براي تو هم پیش میاد..اگه واقعا به قلبت رجوع کنی و براش بجنگي و صبور باشي.
راست میگه. نباید جا بزنم..روزاي بديه.. هم براي من و هم براي جيمین..
نمیدونم قراره برم يا بمونم ولي..نمیتونم قبل تموم شدن این قرارداد از ترس از دستش بدم.. گرفته سر تکون دادم
لبخند زد و مهربون دستشو روی دستم گذاشت که یهو عین برق گرفته ها چشماشو گرد کرد و هین بلندي گفت و وحشت زده دستشو پس کشید.
نگران و هول گفتم الا : آنالی .. حالت خوبه؟چيزي شده؟
سریع با نفس هاي سنگين بلند شد و هول گفت :نه..نه..چيزي نیست...ببخشید . من باید برم
متعجب چشمامو گرد کردم و گفتم الا : بري؟تو که همین اومدي..اخه...
تند گونه مو بوسید و متفکر و با نفساي سنگين الان
گفت : ببخشید...ببخشید عزیز دلم.. بعد باز بهت سر میزنم..
و تند رفت بیرون متعجب با دهن باز نگاش کردم يهو چي شد اخه؟
اصلا.. گنگ رفتم سمت در و بازش کردم که شنیدم آنالی در حالیکه داشت میرفت سمت اسانسور با گوشی حرف میزنه..
تند و اشفته :گفت .دیدم..دنیل...دیدم
خيلي استرس داشت.. چشمامو باريك كردم. چي ديده؟ اصلا انقدر اشفته بود که متوجه نشد من جلوي درم و دارم نگاش میکنم. همونجور تند تند دکمه اسانسور رو میزد با بغض گفت :مياي دنبالم؟
آنالی : باشه..جلوي خونه جيمین..
اسانسور اومد و تند رفت داخل. با ذهن درگیر و داغون در رو بستم چي شد اخه؟ اصلا نمیفهمم... واه.. دست به سرم کشیدم. يعني حالش خوبه؟
خوب بود اما.. اصلا دهنم باز مونده بود. پوووف.. دل گرفته رفتم تو اتاق خودم. تمام شب رو بیدار و درمونده رو تخت نشسته بودم و زانوهامو بغل کرده بودم و منتظر جیمین بودم..فکر میکردم به جیمین و درداش به اون بچه به خودم،به آنالی و حرفاش ،به قرارداد..به مادرم.. اما جیمین نیومد
معلوم نیست سرش کجا گرم شده.. از فکرش دلم گرفت..
نه.. جيمین اینکارو نمیکنه.. فقط دلخور و عصبيه.. بیحال و کم خواب بلند شدم تو اینه به خودم نگاه کردم. چشمام سرخ و صورتم بیحال بود..
رفتم تو اشپزخونه و بي اشتها و گرفته و پشت میز نشستم
دیدگاه ها (۲۸)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۳۰که صداي چرخش کلید رو توي قف...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۳۱همینم شد.. رفتیم مرکز عکس ب...

ادامه ...تلخ گفت : نمیتونی اینطور قضاوتش كني وقتي هيچي نميدو...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۲۸احساس درد تمام قلب و وجودم ...

ظهور ازدواج )( پارت۳۷۵ فصل ۳ )الا : اخه چجوری تا صبح سر کنی...

ظهور ازدواج )( پارت ۴۰۲فصل ۳ )اونم با اون سرمايي که پري شب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط