( پارت۴ فیک تهیونگ : بد بوی من //my bad boy )
#پارت۴ #بد_بوی_من #فیک #فیک_بی_تی_اس
《ویو ا.ت》
+(راستش تعجب کردم ولی خب....به وسط سالن که رسیدیم ته یه دستشو دور کمرم گذاشت و اون دستش رو تو دستم قفل کرد و در حال رقص بودیم که دیدم چیزی گفت...
_میدونی از چیه دخترا بدم میاد؟
+نه از چی؟
_هه احمق بودنشون و ساده بودنشون
اینو گفت و یهو حس کردم منو به عقب خم کرد و دستشو یهو ول کرد که دیدم زیرم یه تشت بزرگ آب حس کردم که کل بدنم خیس آب شد دیدم اومد سمتم و کنار گوشم گفت
_هه دختره ی احمق فکر کردی من به دختر بی ارزشی مثل تو اهمیت میدم؟
{پایان فلش بک..}
از اون روز من از اون مدرسه رفتم و تا چند سال همش تحقیر میشدم و برای همین رفتیم بوسان و پدرامون که شریک و برادر بودن الان رقیبن ولی فکر میکنم که میونشون هنوز خوبه..اما حالا که برگشتم سئول دوباره خاطراتم تازه شد
توی افکارم غرق شده بودم که با صدای چه وون به خودم اومدم
×حواست کجاست بیا دیگه
+اومدم اومدم!..که دیدم یهو همه ی دخترا دست به گوشی دنبال اینا میرن و جیغ میزنن..
+نچ نچ نچ اینارو نگا کن هوففف..سعی میکنم دیگه بهش فکر نکنم حداقل کاشکی همکلاسیم نباشه
×نخیرم خانوم خانوما انگار که ایشون با اکیپ نچسبش همکلاسیمونن
+وای خدایاااا فکر کنم امسال سال خوبی برامون نمیشه
×بیا بریم بشینیم...
+باشه...خب بیا اینجا بشینیم...میگم بیا بریم ببینیم چه خبره انقدر سر و صدا میاد
رفتیم دیدیم که..
(ویو تهیونگ)
_اوففف باز این دخترای نچسب اومدن داشتم رد میشدم برم تو کلاس که دیدم یه دختر احمق دیگه که میخواد بهم اعتراف کنه،یه کیک دستشه و بهم گفت :خیلی دوستتون دارم و لطفا این کیک رو ازم قبول کنید
_هه باشه....و بعد کیک رو برداشتم و زدم تو صورتش و رفتم...صدای خنده هاشون میومد
(ویو ا،ت)
این اتفاق رو که دیدم سریع رفتم پیش دختره و بهش گفتم
+خوبی؟ چیزیت که نشد؟
که یهو دختره گفت به تو چه ها؟به تو چه ربطی دارههه(گریه)
+...دیدم داره گریه میکنه و این منو یاد اون اتفاق انداخت و عصبانی رفتم سمت کلاس و گفتم
+یااااا کیم تهیونگ تو به چه حقی قلب اون دختر رو شکوندی(داد)
_اووو میبینم که خانوم کوچولو برگشتن اولا که هیچکس حق نداره تو کارای من دخالت کنه دوما هرکس که جلوی روم وایسه تاوان پس میده سوما این مدرسه مال منه و تو حق نداری اینجوری صحبت کنی
+هع اگه اینجوریه پس تو هم حق نداری منو کوچولو صدا کنی و من هرجور بخوام حرف میزنم و تاوانشم میپزیرم فکر نکن من همون دختر احمقی بودم که روی توی آشغال (ببخشید ولی فیکه) کراش داشتم و چیزی نگفتم اما من دیگه عوض شدم پس بچرخ تا بچرخیم
×ا.ت چی میگی؟!دیوونه شدی بیا بریم
_اوووو جرعت پیدا کردی؟اوکی برات دارم کوچولووو ولی چون روز اولته و قوانین رو نمیدونی فعلا کاری باهات ندارم حالا هم گمشو
+ببین عوض...
×یا ا.ت ببین...
《ویو ا.ت》
+(راستش تعجب کردم ولی خب....به وسط سالن که رسیدیم ته یه دستشو دور کمرم گذاشت و اون دستش رو تو دستم قفل کرد و در حال رقص بودیم که دیدم چیزی گفت...
_میدونی از چیه دخترا بدم میاد؟
+نه از چی؟
_هه احمق بودنشون و ساده بودنشون
اینو گفت و یهو حس کردم منو به عقب خم کرد و دستشو یهو ول کرد که دیدم زیرم یه تشت بزرگ آب حس کردم که کل بدنم خیس آب شد دیدم اومد سمتم و کنار گوشم گفت
_هه دختره ی احمق فکر کردی من به دختر بی ارزشی مثل تو اهمیت میدم؟
{پایان فلش بک..}
از اون روز من از اون مدرسه رفتم و تا چند سال همش تحقیر میشدم و برای همین رفتیم بوسان و پدرامون که شریک و برادر بودن الان رقیبن ولی فکر میکنم که میونشون هنوز خوبه..اما حالا که برگشتم سئول دوباره خاطراتم تازه شد
توی افکارم غرق شده بودم که با صدای چه وون به خودم اومدم
×حواست کجاست بیا دیگه
+اومدم اومدم!..که دیدم یهو همه ی دخترا دست به گوشی دنبال اینا میرن و جیغ میزنن..
+نچ نچ نچ اینارو نگا کن هوففف..سعی میکنم دیگه بهش فکر نکنم حداقل کاشکی همکلاسیم نباشه
×نخیرم خانوم خانوما انگار که ایشون با اکیپ نچسبش همکلاسیمونن
+وای خدایاااا فکر کنم امسال سال خوبی برامون نمیشه
×بیا بریم بشینیم...
+باشه...خب بیا اینجا بشینیم...میگم بیا بریم ببینیم چه خبره انقدر سر و صدا میاد
رفتیم دیدیم که..
(ویو تهیونگ)
_اوففف باز این دخترای نچسب اومدن داشتم رد میشدم برم تو کلاس که دیدم یه دختر احمق دیگه که میخواد بهم اعتراف کنه،یه کیک دستشه و بهم گفت :خیلی دوستتون دارم و لطفا این کیک رو ازم قبول کنید
_هه باشه....و بعد کیک رو برداشتم و زدم تو صورتش و رفتم...صدای خنده هاشون میومد
(ویو ا،ت)
این اتفاق رو که دیدم سریع رفتم پیش دختره و بهش گفتم
+خوبی؟ چیزیت که نشد؟
که یهو دختره گفت به تو چه ها؟به تو چه ربطی دارههه(گریه)
+...دیدم داره گریه میکنه و این منو یاد اون اتفاق انداخت و عصبانی رفتم سمت کلاس و گفتم
+یااااا کیم تهیونگ تو به چه حقی قلب اون دختر رو شکوندی(داد)
_اووو میبینم که خانوم کوچولو برگشتن اولا که هیچکس حق نداره تو کارای من دخالت کنه دوما هرکس که جلوی روم وایسه تاوان پس میده سوما این مدرسه مال منه و تو حق نداری اینجوری صحبت کنی
+هع اگه اینجوریه پس تو هم حق نداری منو کوچولو صدا کنی و من هرجور بخوام حرف میزنم و تاوانشم میپزیرم فکر نکن من همون دختر احمقی بودم که روی توی آشغال (ببخشید ولی فیکه) کراش داشتم و چیزی نگفتم اما من دیگه عوض شدم پس بچرخ تا بچرخیم
×ا.ت چی میگی؟!دیوونه شدی بیا بریم
_اوووو جرعت پیدا کردی؟اوکی برات دارم کوچولووو ولی چون روز اولته و قوانین رو نمیدونی فعلا کاری باهات ندارم حالا هم گمشو
+ببین عوض...
×یا ا.ت ببین...
۷.۱k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.