هوسخان

🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁

#هوس_خان👑
#پارت67





با آمدن مهتاب حرفمون نیمه تمام موند.
مادرم با عصبانیت بهم خیره بود و مهتاب کنارم نشست متعجب به من و مادرم که هردو عصبانیت از صورتمون فواره میزد نگاه کرد

با نگرانی پرسید پرسید
_ چه اتفاقی افتاده ؟

مادرم زود خودشو جمع و جور کرد و گفت دخترم چه اتفاقی همه چیز مرتبه

به نظر خیلی ساده میرسید این دختر خان که مادرم بدجوری سنگش و به سینه میزد.
مهتاب با خوشحالی رو به مادرم گفت

_هدیه ای که برام فرستادین خیلی قشنگ بود واقعا ممنونم خیلی خیلی دوستش دارم
مادرم از جاش بلند شد کنار مهتاب نشست دستش و توی دستش دستش و گفت

_ قابلتونو نداره این هدیه ها در مقابل تو خوبی های تو اصلا به چشم نمیاد دخترم.
مهتاب که از این تعریف حسابی کیفور شده بود مادرم و بغل کرد و گفت

_ من بدون مادر بزرگ شدم درسته که مارال جون خیلی هوامو داشته اما من بوی مادرم از شما میگیرم واقعیت اینه که مادرشوهرم مادر ادم حساب میشه خوشحالم و خدا را شکر می‌کنم که مادری مثل شما قسمتم شده.

این زنا چقدر تعارف تیکه پاره می‌کردن برای هم
چقدر حرفای صدمن یه غاز به هم تحویل می‌دادن
از جام بلند شدم تا ازشون دور بشم اما با حرفی که مادرم زد سرجام میخکوب شدم
_من و پدر فراز یه هدیه دیگه براتون داریم
به سمتش چرخیدم و به مادرم با نگاه کردم
خیره به چشمای من گفت
_می خوایم بفرستیم تون ماه عسل یه مسافرت یه ماهه
نظرت چیه؟

مهتاب که شنیدنش بی انداز خوشحال شده بود از جا پرید و دوباره مادرم رو بغل کرد و گفت
_ این بهترین هدیه ای که می تونستم بگیرم خیلی عالیه دستتون درد نکنه واقعا ممنونم .

🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت68اما نگاه مادرم هنوزم روی من بود یک...

سلام دوستانمتاسفانه نویسنده مریض شده اند و نمیتونن پارت بزار...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت66حیف که دست و پام بسته بود که هیچ ک...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت65 جای اونو مادرم کنارم پر کرد و با ...

میدونست از صدای رعد و برق وحشت می کنم. اولین آسمون غُرمبه زد...

پارت۴ نامی. آره چه خواهشی؟هیچی....... بیخیالنامی. بگو ببینم ...

black flower(p,225)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط