هوسخان

🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁

#هوس_خان👑
#پارت66





حیف که دست و پام بسته بود که هیچ کاری از دستم بر نمیومد که مهتاب دست و بسته بود
برای همین نمیتونستم به همه نشون بدم که این دختر برای من چی هست
رو به مادرم گفتم
تو هرگز منو درک نکردی
هیچ وقت مثل مادر و پسرای دیگه نبودیم من خیلی وقتا آرزو می‌کردم تا رعیت باشم
یه رعیت ساده که مادر مهربونی داره که حرفاشو گوش میده و به خواسته‌اش اهمیت می‌ده
اما تو هرگز مادر مهربون نبودی بعد از سال‌ها اولین باری که احساس می کنم یه نفر توی زندگیم خیلی مهمه همون دختر بچه ی مو طلاییه
شما باید از من می پرسیدین که مهتاب می خوام یا نه ؟
حق نداشتین برای من تصمیم بگیرین
که الان اینطور به هم بریزین و فکر و خیال برتون داره که باید چیکار کنین و چیکار نکنین
خواهش می کنم انقدر ک پیشش پدرم از من نگید ازش نخواید که منو از اینجا دور کنه چون نمیتونه اگر برم این دختربچه رو هم خودم می‌برم این رو هیچ وقت شوخی یا دست کم نگیرین...

بدون همین دختر بچه ای که میگی خون خانی توی رگ هاش نیست قدم از قدم بر نمیدارم
پس با من درنیفتید که خوب میدونین من ابرو و این چیزا برام اهمیتی نداره
قید همه چیز و میزنم و میرم دنبال چیزی که خودم میخوام.

🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۷)

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت67با آمدن مهتاب حرفمون نیمه تمام مو...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت68اما نگاه مادرم هنوزم روی من بود یک...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت65 جای اونو مادرم کنارم پر کرد و با ...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت64مارال لبخند قشنگی زد و گفت _حق با ...

“پشت بوته ها خودشو قایم کرد...از دست کی؟معلومه همون شکارچی ک...

قهوه تلخ پارت۲۹چویا: دازای دازای: چویا بیا بریم بدو ارا: واق...

قلب سیاه نشان سرخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط