pt12
#pt12
_حالا اگه واقعا معشوقم بود چی؟
همون موقع سوفیا با دست سالمش محکم زد تو بازو کوک
+بیخود خودت گفتی کسه دیگه ای جز من پاشو تو این خونه نمیزاره نکنه الکی گفتی منو خر کنی(اخم)
_منم دل دارم
+منم دل دارم اگه واقعا معشوقت بود منم میرفتم تا.....
سوفیا با دیدن چهره عصبی کوک حرفشو ادامه نداد و چیزه دیگه ای گفت کوک پوزخندی زد
_حالا چرا انقدر حساس شدی
+میخوای حساس نشم نمیخوام کسی جامو بگیره مگه نگفتی فقط مرد منی(مظلوم و کیوت)
کوک دلش ضعف رفت و از حالت عصبی در اومد و دماغ سوفیا رو بوسه زد چند بار پشت سر هم گونشو بوسید کله صورتشو
_همینطوره خانوم کوچولو هیچکس تو این دنیا مثل موش کوچولو من نمیشه این موها خوشگلتو و چشاتو کسه دیگه ای نداره
سوفیا از حالت ناراحت در اومد و بخاطر خجالت لپاش گل انداخت
+هی بسه کوک داری خجالتم میدیا
سوفیا خندید چیزی که کوک براش حتی قاتل میشد هر قلبی قاتل خودش رو دوست داره مگه نه؟
زمان برا اون دوتا میگذشت سوفیا هرچقدر بزرگتر میشد خوشگل تر و زیبا تر میشد و بیشتر تو قلب کوک جا باز میکرد امشب شب تولد دختر کوچولوش بود شبه ۱۹ سالگیش شبی که کوک قراره احساس قلبیشو به دخترکش اعتراف کنه ولی کمی تردید داشت چون میترسید دخترکوچولوش اونو نخواد کوک قرار جلو یه عالمه آدم غرورشو بشگنه و با تمام قلبش اعتراف کنه خدمتکارا مشغول آماده کردن سوفیا بودن موهاش رو حالت دادن آرایشش کردن خوشگل ترین لباس رو تنش کردن چیزی که به تن هرکسی نمیومد
....خیلی زیباشدید خانوم
+ممنونم
`دخترم ارباب منتظر شمان خدایه من نگاش کن انگار همین دیروز بود پا به این عمارت گذاشتی و با وجودت به این عمارت زندگی دوباره دادی
+او آجوما لطفا احساسی حرف نزن گریم میگیره بعد آرایشم خراب میشه ها
`باشه دخترم بیا بریم
و دست سوفیا رو گرفت و برد
لایک:۳۰
کامنت:۲۰
_حالا اگه واقعا معشوقم بود چی؟
همون موقع سوفیا با دست سالمش محکم زد تو بازو کوک
+بیخود خودت گفتی کسه دیگه ای جز من پاشو تو این خونه نمیزاره نکنه الکی گفتی منو خر کنی(اخم)
_منم دل دارم
+منم دل دارم اگه واقعا معشوقت بود منم میرفتم تا.....
سوفیا با دیدن چهره عصبی کوک حرفشو ادامه نداد و چیزه دیگه ای گفت کوک پوزخندی زد
_حالا چرا انقدر حساس شدی
+میخوای حساس نشم نمیخوام کسی جامو بگیره مگه نگفتی فقط مرد منی(مظلوم و کیوت)
کوک دلش ضعف رفت و از حالت عصبی در اومد و دماغ سوفیا رو بوسه زد چند بار پشت سر هم گونشو بوسید کله صورتشو
_همینطوره خانوم کوچولو هیچکس تو این دنیا مثل موش کوچولو من نمیشه این موها خوشگلتو و چشاتو کسه دیگه ای نداره
سوفیا از حالت ناراحت در اومد و بخاطر خجالت لپاش گل انداخت
+هی بسه کوک داری خجالتم میدیا
سوفیا خندید چیزی که کوک براش حتی قاتل میشد هر قلبی قاتل خودش رو دوست داره مگه نه؟
زمان برا اون دوتا میگذشت سوفیا هرچقدر بزرگتر میشد خوشگل تر و زیبا تر میشد و بیشتر تو قلب کوک جا باز میکرد امشب شب تولد دختر کوچولوش بود شبه ۱۹ سالگیش شبی که کوک قراره احساس قلبیشو به دخترکش اعتراف کنه ولی کمی تردید داشت چون میترسید دخترکوچولوش اونو نخواد کوک قرار جلو یه عالمه آدم غرورشو بشگنه و با تمام قلبش اعتراف کنه خدمتکارا مشغول آماده کردن سوفیا بودن موهاش رو حالت دادن آرایشش کردن خوشگل ترین لباس رو تنش کردن چیزی که به تن هرکسی نمیومد
....خیلی زیباشدید خانوم
+ممنونم
`دخترم ارباب منتظر شمان خدایه من نگاش کن انگار همین دیروز بود پا به این عمارت گذاشتی و با وجودت به این عمارت زندگی دوباره دادی
+او آجوما لطفا احساسی حرف نزن گریم میگیره بعد آرایشم خراب میشه ها
`باشه دخترم بیا بریم
و دست سوفیا رو گرفت و برد
لایک:۳۰
کامنت:۲۰
۱۰.۴k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.