His hope for life
His hope for life
امید زندگی او پارت۱۱
ویو هیونجین:
گرمای دستاش باعث میشد بیشتر و بیشتر احساس کنم که عاشقش شدم، اولین بارم بود که داشتم دست پسری رو میگرفتم که اینقدر گرفتن دستاش برام لذت بخش بود
یه حس فراتر از عشق.....
پسر کوچیکتر متوجه رفتار های نامعمولی پسر بزرگتر شد و دستش رو از دستان بزرگ پسر بزرگتر جدا کرد و گفت: امم هیون
پسر بزرگتر از شنیدن لقب جدیدش تعجب کرده بود، لبخندی زد و گفت:
جانم لیکسی؟
میخوام باهات بیشتر آشنا شم ، میشه بریم جایی که فقط دوتامون باشیم؟!
_اهوم.....لیکسی من دلش میخواد کجا بره؟!
پسر کوچیکتر با خجالت و پوزخند شیطنت امیز جواب داد گفت: به داخل قلب تو
پسر بزرگتر سرش رو پایین انداخت و لبخند ملایمی زد و گفت: حالا که اینطوریه!نمیخوای شماره قلبم رو داشته باشی لیکسی؟
البته که میخوامش
پسر کوچیکتر سرش رو روی قلب پسر بزرگتر قرار داد و چشمانش رو بست به صدای تپش قلبش گوش داد و به ارومی لب زد: این قلب...این جسم...فقط متعلق به یه نفر هست و منم میخوام همون کس باشم!
دوست دارم..
_____
ویو مینسونگ
(میدونم خیلی دیر نوشتمش😂)
چشمام رو به سختی باز کردم ، نور خورشید از طرف پنجره کنار تخت اتاق رو کاملا نورانی کرده بود، متوجه دستای لینو شدم که دور کمرم حلقه شده بودن و به خواب عمیقی فرو رفته بود، دستاش رو از کمرم جدا کردم و اروم از بغلش جدا شدم خواستم بلند شم ولی از شدت درد بدنم اهی در لبام نمایان شد و باعث بیدار شدن لینو شد
×جیسونگ؟ چیشده عزیزم؟
_بدنم درد میکنه لینو....
پوزخندی زد و گفت: میخوای بریم حموم ؟!
جیسونگ سرش رو به عنوان تایید تکون داد، لینو یکی از دستاش رو دور گردن و دست دیگری اش رو در زانوی پسرک قرار داد و براید استایل بلندش کرد و به طرف وان بردو اب وان رو تنظیم کرد، پسر کوچیکتر رو داخل وان گذاشت ......
(این داستان ادامه دارد حیح😁)
______________
اینم از این پارت💜
میدونم ریدم ..
امید زندگی او پارت۱۱
ویو هیونجین:
گرمای دستاش باعث میشد بیشتر و بیشتر احساس کنم که عاشقش شدم، اولین بارم بود که داشتم دست پسری رو میگرفتم که اینقدر گرفتن دستاش برام لذت بخش بود
یه حس فراتر از عشق.....
پسر کوچیکتر متوجه رفتار های نامعمولی پسر بزرگتر شد و دستش رو از دستان بزرگ پسر بزرگتر جدا کرد و گفت: امم هیون
پسر بزرگتر از شنیدن لقب جدیدش تعجب کرده بود، لبخندی زد و گفت:
جانم لیکسی؟
میخوام باهات بیشتر آشنا شم ، میشه بریم جایی که فقط دوتامون باشیم؟!
_اهوم.....لیکسی من دلش میخواد کجا بره؟!
پسر کوچیکتر با خجالت و پوزخند شیطنت امیز جواب داد گفت: به داخل قلب تو
پسر بزرگتر سرش رو پایین انداخت و لبخند ملایمی زد و گفت: حالا که اینطوریه!نمیخوای شماره قلبم رو داشته باشی لیکسی؟
البته که میخوامش
پسر کوچیکتر سرش رو روی قلب پسر بزرگتر قرار داد و چشمانش رو بست به صدای تپش قلبش گوش داد و به ارومی لب زد: این قلب...این جسم...فقط متعلق به یه نفر هست و منم میخوام همون کس باشم!
دوست دارم..
_____
ویو مینسونگ
(میدونم خیلی دیر نوشتمش😂)
چشمام رو به سختی باز کردم ، نور خورشید از طرف پنجره کنار تخت اتاق رو کاملا نورانی کرده بود، متوجه دستای لینو شدم که دور کمرم حلقه شده بودن و به خواب عمیقی فرو رفته بود، دستاش رو از کمرم جدا کردم و اروم از بغلش جدا شدم خواستم بلند شم ولی از شدت درد بدنم اهی در لبام نمایان شد و باعث بیدار شدن لینو شد
×جیسونگ؟ چیشده عزیزم؟
_بدنم درد میکنه لینو....
پوزخندی زد و گفت: میخوای بریم حموم ؟!
جیسونگ سرش رو به عنوان تایید تکون داد، لینو یکی از دستاش رو دور گردن و دست دیگری اش رو در زانوی پسرک قرار داد و براید استایل بلندش کرد و به طرف وان بردو اب وان رو تنظیم کرد، پسر کوچیکتر رو داخل وان گذاشت ......
(این داستان ادامه دارد حیح😁)
______________
اینم از این پارت💜
میدونم ریدم ..
۷.۲k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.