صبح زود جارچی راه می افتاد و بیخود فریاد می کشید مزد آن گ

صبح زود جارچی راه می افتاد و بیخود فریاد می کشید مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد!
اما کسی که مزد نمی گرفت کسی بود که کار کرده بود.
صادق هدایت
دیدگاه ها (۱)

‌ﺁﺧﺮﯾﻦ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﻫﻢﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ...ﭼﯿﺰﯼﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﻔﺲ...

#تونل #کریسمس در شهر #مسکو

کوچه ای زیبا با طرح پیانو در #آتن #یونان

متأسفم برای اون شانزده میلیون نفر...جالبه میگن سعید جلیلی هم...

-صدای گریه ی کودکی می آمد... دختر جوانی آمد کودک را در آغوش...

🟢 اگر دین خدا را یاری نکنید آن روزی که بلا رسید بلا دامن شما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط