فیک او مغرور و من خشن پارت اول
"ji lara"
چشمامو با صدای داد و بیدادی که از سالن میومد باز کردم میخواستم اهمیتی ندم ولی با شکستن وسایلی نه برای اینکه کانگ جون(برادر ناتنی لارا) برای برادرم که اتفاقی براش نیوفته مثل جت بلند شدم و رفتم پایین(لارا یه برادر دوقلو به اسم مین سو داره)
با صحنه روبروم تعجبی نکردم چون بعضی اوقات این اتفاقات میوفته
مین سو و کانگ جون یقه همو گرفته بودن و بهم دیگه فحش های ناسزایی میگفتن پدر هر چقدر سعی میکرد که اونارو از هم جدا کنه ولی انگار نه انگار
+یااا چه مرضی دارین مثل کنه چسبیدین بهم دیگه؟ ول کنین همو مین سو ولش کن(علامت لارا+ و مین سو رو چسبیده مینویسم فکر نکنین کسه دیگست)
کانگ جون:دیگه از پدر من چی میخواین دست بردارین دیگه لعنتیااا
پدر:کانگ جووون بسههه..همین الان برو اتاقت(داد)
کانگ جون:با..بابا؟؟
پدر:همین که گفتم برو اتاقتتتت
کانگ جون:من دیگه بچه نیستم که باهام اونطوری حرف میزنی
پدر:من پدرتم و بهت دستور میدم که بری اتاقت همین الان
کانگ جون:واقعا که! تو دیگه چجور پدری هستی برای خودم متاسفم که پدری مث تو دارم
پدر:کانگ جووون
چشمشو از پدرش گرفت و به منو مین سو نگاهی کرد و یه تنه به مین زد و رفت
+هعییی مواظب راه رفتنت باش
مین سو:هشش ولش کن
پدر:بچه ها لطفا...لطفا باهم کنار بیاین این کاراتون باعث میشه تو خونه همش دعوا باشه
+اون*** حق نداره با ما اونطوری حرف بزنه
مینسو:لارا
با چشماش بهم میگفت که نباید با پدر اونطوری حرف بزنم
+آه کلا اعصابمو زده بهم من میرم پدر جون خوابم میاد
پدر:باشه ولی شام
+نوش جونتون بشه
مینسو:فردا صبح دانشگاه یادت نره
+اوففف اوک شب خوش
رفتم داخل اتاقمو دراز کشیدم روی تخت چشمام کم کم سنگین شدن و خوابم برد...
"Sunday morning"
مینسو:لارااا بلندشو زود باش داره دیر میشه
+هوووم خوابم میاد
مینسو:نمیخوای که برای امتحانات دیر کنی؟
مثل جت از جام بلند شدم
+هاان چ..چه امتحانی
مینسو:خوبه که بلند شدی آمادشو برو پایین صبحونه آمادست
+یاااا مین سویااا ..خیلی بدی
تلوپ تلوپ به سمت دستشویی توی اتاقم رفتم از آینه به خودم نگاهی کردم...
چشمامو با صدای داد و بیدادی که از سالن میومد باز کردم میخواستم اهمیتی ندم ولی با شکستن وسایلی نه برای اینکه کانگ جون(برادر ناتنی لارا) برای برادرم که اتفاقی براش نیوفته مثل جت بلند شدم و رفتم پایین(لارا یه برادر دوقلو به اسم مین سو داره)
با صحنه روبروم تعجبی نکردم چون بعضی اوقات این اتفاقات میوفته
مین سو و کانگ جون یقه همو گرفته بودن و بهم دیگه فحش های ناسزایی میگفتن پدر هر چقدر سعی میکرد که اونارو از هم جدا کنه ولی انگار نه انگار
+یااا چه مرضی دارین مثل کنه چسبیدین بهم دیگه؟ ول کنین همو مین سو ولش کن(علامت لارا+ و مین سو رو چسبیده مینویسم فکر نکنین کسه دیگست)
کانگ جون:دیگه از پدر من چی میخواین دست بردارین دیگه لعنتیااا
پدر:کانگ جووون بسههه..همین الان برو اتاقت(داد)
کانگ جون:با..بابا؟؟
پدر:همین که گفتم برو اتاقتتتت
کانگ جون:من دیگه بچه نیستم که باهام اونطوری حرف میزنی
پدر:من پدرتم و بهت دستور میدم که بری اتاقت همین الان
کانگ جون:واقعا که! تو دیگه چجور پدری هستی برای خودم متاسفم که پدری مث تو دارم
پدر:کانگ جووون
چشمشو از پدرش گرفت و به منو مین سو نگاهی کرد و یه تنه به مین زد و رفت
+هعییی مواظب راه رفتنت باش
مین سو:هشش ولش کن
پدر:بچه ها لطفا...لطفا باهم کنار بیاین این کاراتون باعث میشه تو خونه همش دعوا باشه
+اون*** حق نداره با ما اونطوری حرف بزنه
مینسو:لارا
با چشماش بهم میگفت که نباید با پدر اونطوری حرف بزنم
+آه کلا اعصابمو زده بهم من میرم پدر جون خوابم میاد
پدر:باشه ولی شام
+نوش جونتون بشه
مینسو:فردا صبح دانشگاه یادت نره
+اوففف اوک شب خوش
رفتم داخل اتاقمو دراز کشیدم روی تخت چشمام کم کم سنگین شدن و خوابم برد...
"Sunday morning"
مینسو:لارااا بلندشو زود باش داره دیر میشه
+هوووم خوابم میاد
مینسو:نمیخوای که برای امتحانات دیر کنی؟
مثل جت از جام بلند شدم
+هاان چ..چه امتحانی
مینسو:خوبه که بلند شدی آمادشو برو پایین صبحونه آمادست
+یاااا مین سویااا ..خیلی بدی
تلوپ تلوپ به سمت دستشویی توی اتاقم رفتم از آینه به خودم نگاهی کردم...
۱۸.۶k
۲۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.