پارت
پارت۴۱
چند لحظه در سکوت بهم خیره شد ، خواست چیزی بگه اما پشیمون شد و از روی تخت بلند شد و به سمت لباسهاش رفت و پوشیدشونو بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد.
وقتی از رفتنش مطمئن شدم گوشی رو برداشته و به جون سو زنگ زدم:
جون سو: الو؟
±سلام جون سو ، منم سونهی..
جون سو: سلام خانم لی خوبید؟ دیروز هرچقدر باهاتون تماس گرفتم جواب ندادید، نگرانتون شدم
±اونیکی گوشیم رو توی ماشین مخفی کرده بودم ، ماشین در دسترسم نبود ، این رو ولش کن من دیروز رفتم ملاقات اون مرده که انگشتر رو ساخته بود...
جون سو: خب چی گفت ؟ تونستید سرنخی پیدا کنید
_گفت که ۲۴ سال پیش برای یه زن و شوهر ساختتش که بدن به پسرشون، گفت چیزی ازشون یادش نمیاد
جون سو: همینم خوبه ، من الان یادداشتشون میکنم ، چیز دیگه ای نیست ؟
±چرا..همین که اومدم بیرون هیونجین رو دیدم!
جون سو: چی؟ اون اونجا چیکار میکرد؟ نکنه بهش راجب انگشتر گفتید ؟
±اره گفتم ، فکر کردم چون دوست قدیمی بودن بدونه برای کیه اما گفت نمیدونه برای کیه ، درحالی که اومده بود تا اون مرد رو ببینه ، مطمئنم یه چیزی میدونست
جون سو: مشکوکه....کی قراره برگردید ؟
کتم رو هم پوشیدم و لباسهای خوابم رو تویه چمدون گذاشتم و درش رو بستم
_همین الان!
جون سو: خیلی خب پس عصر بیاید دفتر ، با خانم گو منتظرتونیم..
_باشه...
گوشی رو قطع کردمو چمدون رو برداشتم تا برم که با چیزی که جلوی در دیدم نفسم قطع شد....
چند لحظه در سکوت بهم خیره شد ، خواست چیزی بگه اما پشیمون شد و از روی تخت بلند شد و به سمت لباسهاش رفت و پوشیدشونو بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد.
وقتی از رفتنش مطمئن شدم گوشی رو برداشته و به جون سو زنگ زدم:
جون سو: الو؟
±سلام جون سو ، منم سونهی..
جون سو: سلام خانم لی خوبید؟ دیروز هرچقدر باهاتون تماس گرفتم جواب ندادید، نگرانتون شدم
±اونیکی گوشیم رو توی ماشین مخفی کرده بودم ، ماشین در دسترسم نبود ، این رو ولش کن من دیروز رفتم ملاقات اون مرده که انگشتر رو ساخته بود...
جون سو: خب چی گفت ؟ تونستید سرنخی پیدا کنید
_گفت که ۲۴ سال پیش برای یه زن و شوهر ساختتش که بدن به پسرشون، گفت چیزی ازشون یادش نمیاد
جون سو: همینم خوبه ، من الان یادداشتشون میکنم ، چیز دیگه ای نیست ؟
±چرا..همین که اومدم بیرون هیونجین رو دیدم!
جون سو: چی؟ اون اونجا چیکار میکرد؟ نکنه بهش راجب انگشتر گفتید ؟
±اره گفتم ، فکر کردم چون دوست قدیمی بودن بدونه برای کیه اما گفت نمیدونه برای کیه ، درحالی که اومده بود تا اون مرد رو ببینه ، مطمئنم یه چیزی میدونست
جون سو: مشکوکه....کی قراره برگردید ؟
کتم رو هم پوشیدم و لباسهای خوابم رو تویه چمدون گذاشتم و درش رو بستم
_همین الان!
جون سو: خیلی خب پس عصر بیاید دفتر ، با خانم گو منتظرتونیم..
_باشه...
گوشی رو قطع کردمو چمدون رو برداشتم تا برم که با چیزی که جلوی در دیدم نفسم قطع شد....
- ۶۷۲
- ۲۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط