رمان نجاتگر قلب
رمان نجاتگر قلب
part8
........همکار دارید؟
-بله؟
+دوستی که باهاتون
همکار هم باشه ؟
- راستش نه.
+خب چطوره ما...
-این اتفاق هرگز نباید
بیفته چون من و شما
دو مذاکره کننده هستیم.
+چه اشکال داره؟این
طوری مذاکره هم خوب
پیش میره.
- اما ما هنوز اول کار
هستیم و حتی اگر نخوایم
این رو در نظر بگیریم،
دوستیمون دچار رسوایی
قرار میگیره و مردم فکر
میکنن من.....
+شما چی؟
- فکر میکنن من دوست
دختر شمام و همین باعث میشه
شرکت شما به شدت افت
کنه.(آروم)
+آهاااااا.......
-آره.برای همین میگم.وگرنه من
مشکلی با این قضیه ندارم.(آروم)
رسیدیم به دفتر.
+بفرمایید.
- خیلی ممنون.
+بفرمایید بشینید.
- نشستم.واقعا اتاق خوشگلی
بود.کاشکی میشد منم اونجا
کار میکردم.
+خب خانم لی.راستش
ما قرارداد رو آماده کردیم
اما.....
-اما چی؟
+اما باید صبر کنید تا یکی
از کارکنانم اون رو بیارن.
-اوم.بله.
حدود نیم ساعت گذشت و
یهو دیدم گوشیم زنگ خورد.
همکار هان بود.
(علامت همکار هان€)
-الو
€الو.خانم لی سون جو.
زود باشین بیاین شرکت.
یه اتفاقایی داره میفته.
رئیس کیم پسرش رو
یعنی همون آقای کیم یون
اون رو به عنوان مدیر
شرکت انتخاب کرده.
توی جلسه اعلام کرد.
از جام بلند شدم و گفتم:
-باشه.باشه.الان میام.
تلفن رو قطع کردم و به
سمت در حرکت کردم و
به مدیر پارک گفتم:
- ببخشید ولی مشکلی
پیش اومده.
زود از شرکت کارگین با
ماشین اومدم شرکت خودمون.
از پشت در صدای یون اون
میومد که میگفت:
£خوشحالم از اینکه کارم
انقدر زود........
این داستان ادامه دارد.......❤️
part8
........همکار دارید؟
-بله؟
+دوستی که باهاتون
همکار هم باشه ؟
- راستش نه.
+خب چطوره ما...
-این اتفاق هرگز نباید
بیفته چون من و شما
دو مذاکره کننده هستیم.
+چه اشکال داره؟این
طوری مذاکره هم خوب
پیش میره.
- اما ما هنوز اول کار
هستیم و حتی اگر نخوایم
این رو در نظر بگیریم،
دوستیمون دچار رسوایی
قرار میگیره و مردم فکر
میکنن من.....
+شما چی؟
- فکر میکنن من دوست
دختر شمام و همین باعث میشه
شرکت شما به شدت افت
کنه.(آروم)
+آهاااااا.......
-آره.برای همین میگم.وگرنه من
مشکلی با این قضیه ندارم.(آروم)
رسیدیم به دفتر.
+بفرمایید.
- خیلی ممنون.
+بفرمایید بشینید.
- نشستم.واقعا اتاق خوشگلی
بود.کاشکی میشد منم اونجا
کار میکردم.
+خب خانم لی.راستش
ما قرارداد رو آماده کردیم
اما.....
-اما چی؟
+اما باید صبر کنید تا یکی
از کارکنانم اون رو بیارن.
-اوم.بله.
حدود نیم ساعت گذشت و
یهو دیدم گوشیم زنگ خورد.
همکار هان بود.
(علامت همکار هان€)
-الو
€الو.خانم لی سون جو.
زود باشین بیاین شرکت.
یه اتفاقایی داره میفته.
رئیس کیم پسرش رو
یعنی همون آقای کیم یون
اون رو به عنوان مدیر
شرکت انتخاب کرده.
توی جلسه اعلام کرد.
از جام بلند شدم و گفتم:
-باشه.باشه.الان میام.
تلفن رو قطع کردم و به
سمت در حرکت کردم و
به مدیر پارک گفتم:
- ببخشید ولی مشکلی
پیش اومده.
زود از شرکت کارگین با
ماشین اومدم شرکت خودمون.
از پشت در صدای یون اون
میومد که میگفت:
£خوشحالم از اینکه کارم
انقدر زود........
این داستان ادامه دارد.......❤️
۲.۲k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.