پارت
#پارت_77
آقای مافیا♟🎲
تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد کم کم اعصابم داشت خورد میشد به سمت رادمان
برگشتم و گفتم:
+ اتفاقی افتاده
چیزی نگفت
کمی به مغزم فشار آوردم تا شاید دلیل عصبانیتشو متوجه بشم که یهو یاد سوسن افتادم سریع گفتم:
+ نکنه با سوسن دعوات شده اگه اینجوری باشه سوسن باید خودشو مرده فرض کنه
بازم حرفی نزد از روی عصبانیت پوفی کشیدم و گفتم:
الان میشه بگی دقیقاً برای چی گفتی بیام دونی اگه سامیار بفهمه چه آشوبی پا میکنه
بالاخره به حرف اومد و گفت ـ
ـمیدونه پیش منی
+ پس دلیل اینکه منو آوردی اینجا چیه دوباره
سکوت کرد و چیزی نگفت کم کم از شدت کلافگی عصبانیتم داشت به اوج خودش میرسید که ترمز کرد و نزدیک بود سرم با شیشه
جلو برخورد کنه نفس نفس میزدم و با تعجب به رادمان خیره شده بودم
+ روانی شدی رادمان
پفی کشید و گفت:
-آفاق پیاده شو
چون حوصله جر و بحث نداشتم از ماشین پیاده شدم و تازه متوجه شدم که پیش خونه سوسن اینام
همون لحظه رادمن پنجره رو پایین داد و گفت
ـ برو سوسن کاریت داره
+ وا چرا خودش زنگم نزد پس
_ حرف اضافه نزن برو
#رمان
#فالو
#حمایت
#مافیا
#مافیایی
آقای مافیا♟🎲
تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد کم کم اعصابم داشت خورد میشد به سمت رادمان
برگشتم و گفتم:
+ اتفاقی افتاده
چیزی نگفت
کمی به مغزم فشار آوردم تا شاید دلیل عصبانیتشو متوجه بشم که یهو یاد سوسن افتادم سریع گفتم:
+ نکنه با سوسن دعوات شده اگه اینجوری باشه سوسن باید خودشو مرده فرض کنه
بازم حرفی نزد از روی عصبانیت پوفی کشیدم و گفتم:
الان میشه بگی دقیقاً برای چی گفتی بیام دونی اگه سامیار بفهمه چه آشوبی پا میکنه
بالاخره به حرف اومد و گفت ـ
ـمیدونه پیش منی
+ پس دلیل اینکه منو آوردی اینجا چیه دوباره
سکوت کرد و چیزی نگفت کم کم از شدت کلافگی عصبانیتم داشت به اوج خودش میرسید که ترمز کرد و نزدیک بود سرم با شیشه
جلو برخورد کنه نفس نفس میزدم و با تعجب به رادمان خیره شده بودم
+ روانی شدی رادمان
پفی کشید و گفت:
-آفاق پیاده شو
چون حوصله جر و بحث نداشتم از ماشین پیاده شدم و تازه متوجه شدم که پیش خونه سوسن اینام
همون لحظه رادمن پنجره رو پایین داد و گفت
ـ برو سوسن کاریت داره
+ وا چرا خودش زنگم نزد پس
_ حرف اضافه نزن برو
#رمان
#فالو
#حمایت
#مافیا
#مافیایی
- ۲.۳k
- ۰۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط