ظهر یکی از روزهای رمضان بود

ظهر یکی از "روزهای رمضان" بود.
حسین بن منصور حلاج همیشه برای جذامی‌ها غذا می‌برد و آن روز هم داشت از خرابه‌ای که بیماران جذامی آنجا زندگی می‌کردند می‌گذشت.
جذامی ها داشتند ناهار می‌خوردند.
ناهار که چه، ته‌ مانده‌ی غذاهای دیگران و چیزهایی که در "آشغال‌ها" پیدا کرده بودند و چند تکه نان.
یکی از جذامی‌ها بلند میشه به حلاج می‌گوید:
«بفرما ناهار!»
حلاج می‌پرسد: «مزاحم نیستم؟»
می‌گویند: «نه، بفرما.»

حسین حلاج پای سفره جذامی‌ها می‌نشیند.
یکی از جذامی‌ها می‌پرسد: «تو چطور که از ما نمی ترسی. دوستان تو حتی چندش‌شان می‌شود از کنار ما رد شوند، ولی تو الان...؟»

حلاج می‌گوید: «خب آنان الان "روزه" هستند برای همین این جا نمی‌آیند تا دلشان هوس غذا نکند.»

می‌پرسند: «پس تو که این همه "عارفی و خداپرستی،" چرا روزه نیستی؟»

می‌گوید: «نشد امروز روزه بگیرم…»

حلاج دست به غذاها می‌برد و چند لقمه می‌خورد، درست از همون غذاهایی که جذامی‌ها به آنها دست زده بودند.

چند لقمه که می‌خورد، بلند می‌شود و تشکر می‌کند و می‌رود. موقع افطار حلاج لقمه‌ای در دهان می‌گذارد و می‌گوید:

«خدایا روزه من را قبول کن.»

یکی از دوستاش می‌گوید: «ولی ما تو را دیدیم که داشتی با جذامی‌ها ناهار می‌خوردی!»

حسین حلاج در جوابش می‌گوید:

"او خداست."

"روزه‌ی من برای خداست."

او می‌داند که من آن چند لقمه غذا را از روی گرسنگی و هوس نخوردم.

"دل بنده‌اش را می‌شکستم، روزه‌ام "باطل" می‌شد یا با خوردن چند لقمه غذا؟"
دیدگاه ها (۲)

همیشه دوری و نبودِ کسی که تک‌تکِ خندهامُ گریه‌هامُ تو بغل‌ش ...

یه مشت بچهکه هنو فرق بدبختیو خوش بختی واسشون جا نیفتادهبع ۴ت...

قطار سمت خدا میرفت ..همه سوار شدند ،وقتی به بهشت رسید ،همه پ...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

#ضرب_المثل⚡️ضرب المثل⚡️شامت را اینجا بخور و دهن گیره‌ات را ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط