پارت 19
پارت 19
ویو جیمین
ات رو بردم تو اتاقم که گریه هاش شدت گرفت رفتم کنارش نشستم و بغلش کردم اونم من رو بغل کرد
جیمین:ات چی شد؟هر موقع حالت بهتر شدبهم بگو چی شد
ات:ج.جیمین هق هق او.اون دختره هرزه هق گفت که هق با یونگی رابطه داشت هق هق هق*با گریه*
جیمین:ات یونگی بین همه ما قبل از اینکه تو بیای به من و تهکوک از همه بیشتر اطمینان داشت ولی بیشتر چیزها رو به من میگفت اون فقط هیونا رو بوسید اونم بخاطر نقشه ای که هیونا ازش خبر نداشت ولی با یونگی رابطه نداشت
ات:میتونم هق بیام رو پاهات هق بشینم؟*با فین فین*
بلندش کردم گزاشتمش رو پاهام یعنی یه پاش یه ورم بود اون یکی پاش یه ور دیگم دستش رو دور گردنم حلقه کرد و سرش رو گذاشت رو شونم
جیمین:موهات رو ناز کنم میخوابی الان اون چشمات انقدر که گریه کردی خسته شد
ات:باشه
سرش رو دست کشیدم
سی مین بعد*
دیدم ات خوابه میخواستم بزارمش پایین که خودش رو بیشتر بهم چسبید یهو یونگی اومد
یونگی:ات بغل تو چیکار میکنه؟
جیمین:یونگی فکر بد نکن خودش گفت میتونم بیام رد پاهات بشینم گفتم آره بعد موهاش رو ناز کردم که خوابید همین الان هم میخواستم بزارمش پایین که بیشتر بهم چسبید و گفتم که تو اصلا با هیونا رابطه نداشتی آها راستی هیونا رفت؟
یونگی:آره رفت بعدش حرف راست هم زدی من اصلا باهاش رابطه نداشتم ات رو بده بغلم ببرمش خونه خسته هست زیاد گریه کرد حتما اون عوضی گریش رو در اورد
ات رو میخواستم بدم بغل یونگی
ات:توروخدا یونگی بزار بغلت باشم
ویو یونگی
تا این حرف رو زد یه لبخند اومد رو صورتم
یونگی:عزیزم بغل جیمین هستی بیا بغل من
ات اومد بغلم محکم من رو چسبید با اعضا رفتیم سمت ماشین
یونگی:تهیونگ تو رانندگی کن من پشت میشینم
تهیونگ:اوکی
تهیونگی رانندگی کرد تو راه همین طوری دم گوش ات میگفتم که خودت رو دیگه بخاطرش ناراحت نکن ببخشید که ناراحتت کردم رفتیم خونه یادم افتاد که ات گفته بود میخوام بدم موتور بگیرم ولی دیدم الان خوابه خواستم بزارمش رو تخت محکم من رو گرفت
ات:یونگی تورو خدا دراز بکش من تو بغلت بخوابم
یونگی:باشه
لباسامون رو عوض کردم *عکس لباس ات رو میزارم*دراز کشیدم و ات رو بغل کردم و خودم کنارش خوابیدم....ادامه دارد
کامنت حتما بزارین و لایک هم یادتون نره بوس به کله هاتون باباییی
ویو جیمین
ات رو بردم تو اتاقم که گریه هاش شدت گرفت رفتم کنارش نشستم و بغلش کردم اونم من رو بغل کرد
جیمین:ات چی شد؟هر موقع حالت بهتر شدبهم بگو چی شد
ات:ج.جیمین هق هق او.اون دختره هرزه هق گفت که هق با یونگی رابطه داشت هق هق هق*با گریه*
جیمین:ات یونگی بین همه ما قبل از اینکه تو بیای به من و تهکوک از همه بیشتر اطمینان داشت ولی بیشتر چیزها رو به من میگفت اون فقط هیونا رو بوسید اونم بخاطر نقشه ای که هیونا ازش خبر نداشت ولی با یونگی رابطه نداشت
ات:میتونم هق بیام رو پاهات هق بشینم؟*با فین فین*
بلندش کردم گزاشتمش رو پاهام یعنی یه پاش یه ورم بود اون یکی پاش یه ور دیگم دستش رو دور گردنم حلقه کرد و سرش رو گذاشت رو شونم
جیمین:موهات رو ناز کنم میخوابی الان اون چشمات انقدر که گریه کردی خسته شد
ات:باشه
سرش رو دست کشیدم
سی مین بعد*
دیدم ات خوابه میخواستم بزارمش پایین که خودش رو بیشتر بهم چسبید یهو یونگی اومد
یونگی:ات بغل تو چیکار میکنه؟
جیمین:یونگی فکر بد نکن خودش گفت میتونم بیام رد پاهات بشینم گفتم آره بعد موهاش رو ناز کردم که خوابید همین الان هم میخواستم بزارمش پایین که بیشتر بهم چسبید و گفتم که تو اصلا با هیونا رابطه نداشتی آها راستی هیونا رفت؟
یونگی:آره رفت بعدش حرف راست هم زدی من اصلا باهاش رابطه نداشتم ات رو بده بغلم ببرمش خونه خسته هست زیاد گریه کرد حتما اون عوضی گریش رو در اورد
ات رو میخواستم بدم بغل یونگی
ات:توروخدا یونگی بزار بغلت باشم
ویو یونگی
تا این حرف رو زد یه لبخند اومد رو صورتم
یونگی:عزیزم بغل جیمین هستی بیا بغل من
ات اومد بغلم محکم من رو چسبید با اعضا رفتیم سمت ماشین
یونگی:تهیونگ تو رانندگی کن من پشت میشینم
تهیونگ:اوکی
تهیونگی رانندگی کرد تو راه همین طوری دم گوش ات میگفتم که خودت رو دیگه بخاطرش ناراحت نکن ببخشید که ناراحتت کردم رفتیم خونه یادم افتاد که ات گفته بود میخوام بدم موتور بگیرم ولی دیدم الان خوابه خواستم بزارمش رو تخت محکم من رو گرفت
ات:یونگی تورو خدا دراز بکش من تو بغلت بخوابم
یونگی:باشه
لباسامون رو عوض کردم *عکس لباس ات رو میزارم*دراز کشیدم و ات رو بغل کردم و خودم کنارش خوابیدم....ادامه دارد
کامنت حتما بزارین و لایک هم یادتون نره بوس به کله هاتون باباییی
۱۳.۳k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.