armyaa is talking

army_aa is talking:

📜: سطر اول داستان ما
Part 11
داستان از جایی خراب شد
که هیچ‌کسش آمادگی‌اش را نداشت.

همان همکلاسی
که رفتارهای آزاردهنده داشت،
این‌بار مرزش را بیشتر رد کرد.
رفتارهایش در کلاس
و حرف‌های بی‌جا
باعث شد او واقعاً ناراحت و اذیت شود.

کم‌کم موضوع لو رفت.
خانواده‌اش فهمیدند که در کلاس مشکل وجود دارد
و طبیعی بود…
هر خانواده‌ای نگران می‌شود.

فشارها بیشتر شد.
نظارت شدیدتر.
حرف‌ها سنگین‌تر.

و در این میان
ما دو نفر
در نقطه‌ای ایستاده بودیم
که هیچ‌کداممان نقشی در ساختنش نداشتیم
اما مجبور بودیم تاوانش را بدهیم.

او مجبور بود فاصله بگیرد.
برای آرامش خودش،
برای اینکه خانواده‌اش مطمئن شوند،
برای اینکه شرایط از این بدتر نشود.

من…
نمی‌توانستم دخالت کنم.
نمی‌توانستم چیزی ثابت کنم.
فقط می‌توانستم نگاه کنم
و ببینم که چیزی که با عشق ساخته بودم
دارد آرام آرام
از دستم می‌لغزد.

هیچ دعوایی نشد.
هیچ خداحافظی قشنگی نبود.
نه اعتراف،
نه توضیح طولانی.
فقط
یک سکوت…
یک اجبار…
و یک فاصله که روز به روز بزرگ‌تر شد.

و من ماندم
با عشقی که نیمه‌تمام رها شد،
با وابستگی‌ای که جایش خالی ماند،
و با حسِ تلخی که می‌گفت:

«ما از هم جدا نشدیم…
ما را از هم جدا کردند.»
دیدگاه ها (۰)

army_aa is talking:📜: سطر اول داستان ماPart 10عشق همیشه با ی...

army_aa is talking:📜: سطر اول داستان ماPart 9وابستگی همیشه ب...

فیک جدید

black flower(p,270)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط