می دانی عزیز
می دانی عزیز
حرف ها را یا باید زد یا خورد
اما من هیچ گاه معنای این
زد و خوردها را نخواهم فهمید
من از بین تمام این
دعواها و زد و خوردها،
شکستن ها،
خیانت ها،
بدعهدی ها و دروغ ها
تنها درگیر آمدنم
من همیشه در سکوتم و انتظار
و چشم به راه رسیدن ها
آه که من چقدر دستان رسیده ی تو
به دستانم را دوست می دارم
وقتی خیالم را از داشتنت آسوده می کند
آه که من چقدر
گره ی کور نگاهمان را دوست می دارم
وقتی به هم می رسند
و پیوند بین چشمانمان را
ناگسستنی می کند
و من سکته ی قلم بر روی نوشته هایم
را نیز بسیار دوست می دارم
وقتی به نام تو می رسد
و بهانه ی مرور خاطراتم می شود.
من چقدر نجوای دل انگیز تو را
دوست دارم
وقتی به گوشم می رسد
و من را عاشق تر از پیش می کند.
من آمدن ها را نیز
بسیار دوست می دارم
مثل لبخند تو وقتی
گوشه لبت جاری می شود
و من را باز درگیر معجزه ی
چال گونه ات می کند ؛
که چه زیبا به چهره ی مهربانت می آید.
و نیز مثل غروب جمعه ای بهاری
که با باران می آید
یاد تو می آید،
خواب می آید
رویای تو می آید
بیداری با ضربان قلبم می آید
تفألی به حضرت دوست می زنم
این شعر می آید : "مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید"
آری من تنها درگیر آمدنم
من همیشه در سکوتم و انتظار
و چشم به راه رسیدن ها
#مسلم_مک_وندی
مسلم مک وندی
Moslem Makvandi
_
#چشم_به_راه
#انتظار
#غروب_جمعه
#حافظ
#فال
حرف ها را یا باید زد یا خورد
اما من هیچ گاه معنای این
زد و خوردها را نخواهم فهمید
من از بین تمام این
دعواها و زد و خوردها،
شکستن ها،
خیانت ها،
بدعهدی ها و دروغ ها
تنها درگیر آمدنم
من همیشه در سکوتم و انتظار
و چشم به راه رسیدن ها
آه که من چقدر دستان رسیده ی تو
به دستانم را دوست می دارم
وقتی خیالم را از داشتنت آسوده می کند
آه که من چقدر
گره ی کور نگاهمان را دوست می دارم
وقتی به هم می رسند
و پیوند بین چشمانمان را
ناگسستنی می کند
و من سکته ی قلم بر روی نوشته هایم
را نیز بسیار دوست می دارم
وقتی به نام تو می رسد
و بهانه ی مرور خاطراتم می شود.
من چقدر نجوای دل انگیز تو را
دوست دارم
وقتی به گوشم می رسد
و من را عاشق تر از پیش می کند.
من آمدن ها را نیز
بسیار دوست می دارم
مثل لبخند تو وقتی
گوشه لبت جاری می شود
و من را باز درگیر معجزه ی
چال گونه ات می کند ؛
که چه زیبا به چهره ی مهربانت می آید.
و نیز مثل غروب جمعه ای بهاری
که با باران می آید
یاد تو می آید،
خواب می آید
رویای تو می آید
بیداری با ضربان قلبم می آید
تفألی به حضرت دوست می زنم
این شعر می آید : "مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید"
آری من تنها درگیر آمدنم
من همیشه در سکوتم و انتظار
و چشم به راه رسیدن ها
#مسلم_مک_وندی
مسلم مک وندی
Moslem Makvandi
_
#چشم_به_راه
#انتظار
#غروب_جمعه
#حافظ
#فال
۴.۱k
۰۲ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.