پارت ۲۱
پارت ۲۱
بعد اون شب دیگه مامانم همون مامان نبود منم بیخیال شدم چون درست میشد
امروز کسل از دانشگاه برگشتم واقعا درسام هجمشون زیاد بود امروز این اتفاق افتاد دیگه اصلا حوصله نداشتم تقریبا ساعت های ۶ بود رسیدم همین که رسیدم مامانم گفت
مامان:آقای لی دوباره میان خاستگاری به نفعته قبل کنی
منم با داد گفتم
میون:من قبولش نمیکنم پس تمومش کنین
همینو که گفتم مامان دوبار چنان سیلی زد که افتادم زمین و طعم خون و تو دهنم احساس کردم و سریع از خونه زدم بیرن و رفتم تو یه بار و تا میتونستم خوردم و اصلا حواسم نبود چی کار میکردم که به یه مرد خوردم اونم خیلی خورده بود و داشت از حدش میگذاشت منو برد تو یه اتاقا و داشت بهم تجاوز میکرد
که در به شدت باز شد
از زبان جانگ کوک.
امروز با نامجون آمدیم بار ولی همین که نشستیم دیدم یه مرده داره یه دخترو میبره به یه اتاق و دختره اصلا حواسش سرش نبود دختره شبیه دخترای هزره نبود یه بلوز شلوار ساده پوشیده بود ولی به شدت شبیه میون بود واسه همین رفتم تو اتاق کع دیدم بله حدسم درست بود افتادم رو مرده و تا میخورد زدم ولی یه لحظه حواسم رفت سمت میون و مرده از زیر دستم فرار کرد یقه لباس میون به خاطر مقاومتش پاره شده بود خوشم آمد که با این حال داغونش بازم مقاومت میکرد ژاکتمو در آوردم انداختم روش ولی عصبانی بودم که چرا آمده اینجا از دستش گرفتم و بردم تو ماشین که یه لحظه گفت
میون:کجا داری میری
کوک:خونه
میون:نه اونجا نرو هر جا میخوای برو ولی اونجا نه
یه حوری گفت دلم واسش سوخت ولی هنوز عصبانی بود واسه همین بردم عمارت خودم
بعد اون شب دیگه مامانم همون مامان نبود منم بیخیال شدم چون درست میشد
امروز کسل از دانشگاه برگشتم واقعا درسام هجمشون زیاد بود امروز این اتفاق افتاد دیگه اصلا حوصله نداشتم تقریبا ساعت های ۶ بود رسیدم همین که رسیدم مامانم گفت
مامان:آقای لی دوباره میان خاستگاری به نفعته قبل کنی
منم با داد گفتم
میون:من قبولش نمیکنم پس تمومش کنین
همینو که گفتم مامان دوبار چنان سیلی زد که افتادم زمین و طعم خون و تو دهنم احساس کردم و سریع از خونه زدم بیرن و رفتم تو یه بار و تا میتونستم خوردم و اصلا حواسم نبود چی کار میکردم که به یه مرد خوردم اونم خیلی خورده بود و داشت از حدش میگذاشت منو برد تو یه اتاقا و داشت بهم تجاوز میکرد
که در به شدت باز شد
از زبان جانگ کوک.
امروز با نامجون آمدیم بار ولی همین که نشستیم دیدم یه مرده داره یه دخترو میبره به یه اتاق و دختره اصلا حواسش سرش نبود دختره شبیه دخترای هزره نبود یه بلوز شلوار ساده پوشیده بود ولی به شدت شبیه میون بود واسه همین رفتم تو اتاق کع دیدم بله حدسم درست بود افتادم رو مرده و تا میخورد زدم ولی یه لحظه حواسم رفت سمت میون و مرده از زیر دستم فرار کرد یقه لباس میون به خاطر مقاومتش پاره شده بود خوشم آمد که با این حال داغونش بازم مقاومت میکرد ژاکتمو در آوردم انداختم روش ولی عصبانی بودم که چرا آمده اینجا از دستش گرفتم و بردم تو ماشین که یه لحظه گفت
میون:کجا داری میری
کوک:خونه
میون:نه اونجا نرو هر جا میخوای برو ولی اونجا نه
یه حوری گفت دلم واسش سوخت ولی هنوز عصبانی بود واسه همین بردم عمارت خودم
۱۰.۴k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.