پارت ۲۵
پارت ۲۵
همون جوری داشت بربر نگاه میکرد
میون:نمیخوای بری
که دیدم آمد جلو منم داشتم میرفتم عقب که خوردم به دیوار
میون:کوک برو بیرون نمیخوام این کار باز تکرار بشه
که لباشو گذاشت رو لبام تو اون لحظه واقعا خیلی خوشم آمد لباش واقعا بوسیدنی بودن بعد ازم جداشد و بدون حرفی رفت بیرم منم سریع لباسامو پوشیدم و رفتم پایین و به کوک گفتم میخوام بر گردم عمارت
برگشتیم عمارت مامانم هیچی نگفت منم هیچی نگفتم و رفتم خونه
(یک ماه بعد)
میون: ازین دختره اصلا خوشم نمیاد دختره ایکبری آمده به من میگه تو خیلی زشتی به هیچ دردی نمیخوری وای به حال بیمارستانی که میخواد تورو استخدام کنه
جیوو:ولش کن خودش خیلی قیافش خوبه داره به تو میگه وای اونجارو نگا بستنی بیا یکی بخریم بخوریم
میون:ول کن ترو خدا
بدون توجه به حرف من دستمو کشید کنار بستنی داشتم پشمک هم درست میکردن یهو حوس کردم رفتم بخرم که بوش آمد حالم به هم خورد این چند روز اصلا حالم خوب نبود هی بالا میارودم جیوو که حال منو دید گفت حالت خوبه نم که حرفی نداشتم گفتم آره
شک داشتم از اون شب گه با کوک گذروندیم میترسم حامله باشم اگه حامله باشم دقیقن بدبخت میشم تصمیم گرفتم وقتی جیوو رفت برم یه بیبی چک بگیرم
(چند ساعت بعد)
داشتم با حیرت به بیبی چک نگا میکردم من حامله بودم باورم نمیشد الان چه گوهی باید میخوردم اول باید به کوک میگفتم شمارشو از لیست دفترچه ای که خانم بزرگ برای اینکه با تلفن خونه راحت تر بود برداشتم عجب اتفاقی افتاده بود سریع گوشیمو برداشتم و به کوک زنگ زدم
جانگ کوک:بله
میون:الو کوک منم
جانگ کوک:شما دیگه کی هستین
میون:منم میون باید همو یه جا ببینیم
جانگ کوک:الان نمیتونم ساعت ۶ بیا کافه سیکمول (عکسشو میزارم)
میون:اوکی
همون جوری داشت بربر نگاه میکرد
میون:نمیخوای بری
که دیدم آمد جلو منم داشتم میرفتم عقب که خوردم به دیوار
میون:کوک برو بیرون نمیخوام این کار باز تکرار بشه
که لباشو گذاشت رو لبام تو اون لحظه واقعا خیلی خوشم آمد لباش واقعا بوسیدنی بودن بعد ازم جداشد و بدون حرفی رفت بیرم منم سریع لباسامو پوشیدم و رفتم پایین و به کوک گفتم میخوام بر گردم عمارت
برگشتیم عمارت مامانم هیچی نگفت منم هیچی نگفتم و رفتم خونه
(یک ماه بعد)
میون: ازین دختره اصلا خوشم نمیاد دختره ایکبری آمده به من میگه تو خیلی زشتی به هیچ دردی نمیخوری وای به حال بیمارستانی که میخواد تورو استخدام کنه
جیوو:ولش کن خودش خیلی قیافش خوبه داره به تو میگه وای اونجارو نگا بستنی بیا یکی بخریم بخوریم
میون:ول کن ترو خدا
بدون توجه به حرف من دستمو کشید کنار بستنی داشتم پشمک هم درست میکردن یهو حوس کردم رفتم بخرم که بوش آمد حالم به هم خورد این چند روز اصلا حالم خوب نبود هی بالا میارودم جیوو که حال منو دید گفت حالت خوبه نم که حرفی نداشتم گفتم آره
شک داشتم از اون شب گه با کوک گذروندیم میترسم حامله باشم اگه حامله باشم دقیقن بدبخت میشم تصمیم گرفتم وقتی جیوو رفت برم یه بیبی چک بگیرم
(چند ساعت بعد)
داشتم با حیرت به بیبی چک نگا میکردم من حامله بودم باورم نمیشد الان چه گوهی باید میخوردم اول باید به کوک میگفتم شمارشو از لیست دفترچه ای که خانم بزرگ برای اینکه با تلفن خونه راحت تر بود برداشتم عجب اتفاقی افتاده بود سریع گوشیمو برداشتم و به کوک زنگ زدم
جانگ کوک:بله
میون:الو کوک منم
جانگ کوک:شما دیگه کی هستین
میون:منم میون باید همو یه جا ببینیم
جانگ کوک:الان نمیتونم ساعت ۶ بیا کافه سیکمول (عکسشو میزارم)
میون:اوکی
۱۱.۰k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.