با تو نه برای من غروری ماند

با تو نه برای من غروری ماند

نه حواسی ، نه دلی

با تو هرچقدر هم که

پا در کفش رفتن می کنم

باز هم نمی روم

با تو هرچه حواسم را جایی دور

پرت می کنم

خودم را حتی راهی جاده می کنم

و دور می شوم

باز هم به دنبال تو

در چشمان هر غریبه ای می گردم

با تو دلم تنگ می شود

آنقدر تنگ که می ترسم

راه نفس بر من ببندد

با تو هرچه سراغ غرورم را می گیرم

صدایش را نمی شنوم

تو مرا

از همیشه تنهاتر کرده ای

آنقدر تنها

که برای خودم را دیدن هم

باید پناه بیاورم به چشمان تو

که نیست

که نمی بیند مرا ...


#عادل_دانتیسم
دیدگاه ها (۱)

کارگردان قهاری است ،چشم هایت ...بندبند وجودم را به بازی می گ...

شبتون آروم ❤

انگشتت راهرجای نقشه خواستی بگذار ،فرقی نمی کندتنهایی منعمیق ...

این که بایدفراموشت می کردم را می دانمفراموش کردم !تو تکراری ...

خدا توبه کنندگان را دوست دارد

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط