می روم دنبال خود از خویش تا جایی که نیست

می روم دنبال خود از خویش تا جایی که نیست
می روم با کفش ها دنبال پا هایی که نیست

آرزو هایم تماماً حول دنیای تو بود
کشته ام در خود تمام آرزو هایی که نیست

قول میدادی که هستی مثل امروزی که هست
نیستی دیگر کنارم مثل فردایی نیست

چای میخوردی شبیه شاه قاجاری که بود
عهد می بستی شبیه ترکمانچایی که نیست

گاه دلسردم از این دنیای بی تو از خودم
گاه با یاد تو دلگرمم به گرمایی که نیست

دوش سودای رُخش گفتم ز سر بیرون کنم
میروم بالا از این دیوار حاشایی که نیست




#عمران_میری
دیدگاه ها (۶)

نفسم بندِ نفسهای کسی هست که نیستبی گمان در دل من جای کسی هست...

ﺁﻥ ﮐﻪ ﻣﺴﺖ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻣﺎ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻓﺖﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺪﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﭼ...

با من چه کرده ای غریبهکه اینگونه در خیال تو شبگرد می شوممن ...

Dark Blood p3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط