اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست اشک ان شب لبخند عشقم بود

.
اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست  اشک ان شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگوی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم بشوی
یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشتکرم مرا فریاد کن
درخت با جنگل  سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو  سخن می گویم
نامت را ب من بگو #احمدشاملو
دیدگاه ها (۴)

.- نخند جانم...نخند... آدم دست و پایِ دلش میانِ چالِ گونه ات...

.کاش هنوز هم زمانه ی نامه نگاری بود و شوق رسیدنِ پستچیِ مهرب...

.اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست  اشک ان شب لبخند عشقم بو...

درخت با جنگل سخن مي گويدعلف با صحراستاره با کهکشانو من با تو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط