fake kook
fake kook
part*2
داد زدم
ا.ت: آقا کسی اینجا نیست
یکی اومد داخل غول بیابونی بود
ا.ت: هیی غول بیابونی برو به رئیست بگو بیاد کارش دارم
رفت اون مرده گفت اومد
کوک: چیشده
ا.ت: منو برای چی اوردی اینجا
کوک: هی برو بیرون با این کار دارم
همه رو فرستاد بیرون فقط منو او بودیم
ا.ت: گفتم که چی میخوای از من
کوک: پس غذاتو نخوردی
ا.ت: از گرسنگی هم بمیرم من نمیخورم بهت میگم چی میخوای از جون من
کوک:برادرت درباره من بهت چیزی نگفته
ا.ت: نه من اصلا تورو نمیشناسم
کوک: منو برادرت بهترین دوست هم بودیم ولی منو برادرت عاشق یه دختر شدیم بعد از کلی تلاش من دختره و بدست اوردم اون از من حسادت میکرد و رفت به دوست دخترم درباره من چرت و پرت گفت که باعث شد ولم کنه
ا.ت: خب این به من چه ربطی داره
کوک: مگه تو خواهرش نیستی
ا.ت: هستم
کوک:او حاضره بخاطر توهم که شده هرکاری کنه
ا.ت: برای خودت خیلی بدش کردی چون مطمئنم پدرو مادرم دنبالمن و پیدام میکنن
کوک: از طرف دوستات پیام دادیم که رفتی سفر کاری خارج
ا.ت: تو غلط کردی
کوک: با من بودی
با پشت اسلحه زد تو سرم
ا.ت: اییی درد گرفت
کوک: اخی درد گرفت
ا.ت: چیکار کنم ولم کنی
کوک: هیچ کاری نمیتونی کنی
ا.ت: یعنی چی من تا اخر عمرم اینجام
کوک: پس باهوشم هستی
ا.ت: حداقل بزار یه بادی به سرم بخوره
کوک: چی فک میکنی برا خودت
ا.ت: ترو خدا ترو خدا بزار فقط پنج دقیقه
کوک:خب باشه بیا
ا.ت: ممنونم
کوک: بیا ببرش بیرون
ا.ت: بازم غول بیابونی
دستمو گرفتن بردنم بیرون
#کوک
#فیک
#سناریو
part*2
داد زدم
ا.ت: آقا کسی اینجا نیست
یکی اومد داخل غول بیابونی بود
ا.ت: هیی غول بیابونی برو به رئیست بگو بیاد کارش دارم
رفت اون مرده گفت اومد
کوک: چیشده
ا.ت: منو برای چی اوردی اینجا
کوک: هی برو بیرون با این کار دارم
همه رو فرستاد بیرون فقط منو او بودیم
ا.ت: گفتم که چی میخوای از من
کوک: پس غذاتو نخوردی
ا.ت: از گرسنگی هم بمیرم من نمیخورم بهت میگم چی میخوای از جون من
کوک:برادرت درباره من بهت چیزی نگفته
ا.ت: نه من اصلا تورو نمیشناسم
کوک: منو برادرت بهترین دوست هم بودیم ولی منو برادرت عاشق یه دختر شدیم بعد از کلی تلاش من دختره و بدست اوردم اون از من حسادت میکرد و رفت به دوست دخترم درباره من چرت و پرت گفت که باعث شد ولم کنه
ا.ت: خب این به من چه ربطی داره
کوک: مگه تو خواهرش نیستی
ا.ت: هستم
کوک:او حاضره بخاطر توهم که شده هرکاری کنه
ا.ت: برای خودت خیلی بدش کردی چون مطمئنم پدرو مادرم دنبالمن و پیدام میکنن
کوک: از طرف دوستات پیام دادیم که رفتی سفر کاری خارج
ا.ت: تو غلط کردی
کوک: با من بودی
با پشت اسلحه زد تو سرم
ا.ت: اییی درد گرفت
کوک: اخی درد گرفت
ا.ت: چیکار کنم ولم کنی
کوک: هیچ کاری نمیتونی کنی
ا.ت: یعنی چی من تا اخر عمرم اینجام
کوک: پس باهوشم هستی
ا.ت: حداقل بزار یه بادی به سرم بخوره
کوک: چی فک میکنی برا خودت
ا.ت: ترو خدا ترو خدا بزار فقط پنج دقیقه
کوک:خب باشه بیا
ا.ت: ممنونم
کوک: بیا ببرش بیرون
ا.ت: بازم غول بیابونی
دستمو گرفتن بردنم بیرون
#کوک
#فیک
#سناریو
۹.۹k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.