وقتی نگاه مظلومش رو دیدم انگار که یه چیزی توی قلبم فرو
"وقتی نگاه مظلومش رو دیدم، انگار که یه چیزی توی قلبم فرو رفت... دستهام رو آروم روی دستاش گذاشتم، انگار که بخوام هم آرومش کنم و هم خودم رو : خانوم کوچولوی من.. تو همیشه میدونی چطور منو به حرف بیاری...
نفس عمیقی کشیدم، بوی عطرش هنوز توی هوا بود، ولی بوی خون... اون بوی لعنتی، هنوز توی ذهنم میچرخید. : باشه، خانوم کوچولو. ولی قول بده... قول بده که هرچی بشنوی، هنوز کنارم میمونی. چون بدون تو... من هیچم. "
'بوسه ای آرومی کنار گوشش گذاشتم و سعی کردم حالت تهوع ام رو نادیده بگیرم.
+:باشه پسر بلوطی من...باشه...
شروع به نوازش موهاش کردم و سعی کردم احساس آرامش بهش بدم،
احساسی که لحظه به لحظه کنارش بودن بهم میداد
+:آماده ام که حذف بزنی پسر بلوطی من'
"" بعد از نفس عمیقی چشمامو بستم تا با چشمای تیله ایه معصومش رو به رو نباشم : من... مافیام
این کلمات از دهنم بیرون اومد، سنگینتر از هر چیزی که تا حالا گفتم. دستامو توی موهاش فرو کردم، انگار که بخوام با نوازشش آروم بشم، ولی توی قلبم انگار یه کوه در حال فرو ریختن بود : من از همون روزی که وارد این دنیا شدم، توی این مسیر بودم. یه مسیری که پُر از سایه و تاریکی بود. آدمایی رو دیدم که تو خوابشم نمیتونی تصورشون کنی. کارایی کردم که نمیتونم فراموش کنم..
یه کم مکث کردم. انگار که بوی خون هنوز توی هوا بود، توی خاطراتم زنده بود. نفس عمیقی کشیدم و به چشماش نگاه کردم : ولی اینو بدون، خانوم کوچولو، هر کاری که کردم، فقط واسه این بود که ازش محافظت کنم. من نمیخواستم این دنیا تو رو لمس کنه، نمیخواستم حتی یه ذره از اون تاریکی به زندگیش نفوذ کنه."
'شوک عجیبی بهم وارد شده بود
جین؟ مافیا؟
نه... نه... امکان نداشت...
اون فقط پسر من بود، یه پسر خوشقلب و مهربون که همیشه پیشم بود و در حال کمک بهم بود...ولی... شاید این فقط شخصیتش برای من بود
ولی مافیا؟
اصلا!!!
پسر من، بلوط من نمیتونست مافیا باشه
تک خنده ی آرومی کردم
+:شوخی خوبی بود بلوطم...
درد زیادی رو توی ناحیه معدم احساس میکردم
سوزش زیاد
احساس عجیبی داشتم، باور چیزی که گفته بود وحشتناک برام سخت بود، توانایی امکان کردن این که مافیا باشه برام خیلی سخت و دور از ذهن بود
+:نه... اصلا... امکان نداره...نمیتونم باورش کنم بلوطم...میدونی... همیشه به یک دید دیگه بهت نگاه میکردم، تو؟ کشتن ادم؟ اون شخصیت ناز و مهربونم برای من بود؟ یک بلوط و پسر کوچولو بودن برای من بود؟
هیچوقت فکر نمیکردم مافیا باشی....
ولی... پسرم... چرا هیچ وقت هیچی بهم نگفتی؟ چرا همیشه مخفی کاری کردی؟ میتونستی خیلی زودتر بهم بگی بلوطم
مگه بهم دیگه قول نداده بودیم چیزی بین ما پنهون نمونه؟'
نفس عمیقی کشیدم، بوی عطرش هنوز توی هوا بود، ولی بوی خون... اون بوی لعنتی، هنوز توی ذهنم میچرخید. : باشه، خانوم کوچولو. ولی قول بده... قول بده که هرچی بشنوی، هنوز کنارم میمونی. چون بدون تو... من هیچم. "
'بوسه ای آرومی کنار گوشش گذاشتم و سعی کردم حالت تهوع ام رو نادیده بگیرم.
+:باشه پسر بلوطی من...باشه...
شروع به نوازش موهاش کردم و سعی کردم احساس آرامش بهش بدم،
احساسی که لحظه به لحظه کنارش بودن بهم میداد
+:آماده ام که حذف بزنی پسر بلوطی من'
"" بعد از نفس عمیقی چشمامو بستم تا با چشمای تیله ایه معصومش رو به رو نباشم : من... مافیام
این کلمات از دهنم بیرون اومد، سنگینتر از هر چیزی که تا حالا گفتم. دستامو توی موهاش فرو کردم، انگار که بخوام با نوازشش آروم بشم، ولی توی قلبم انگار یه کوه در حال فرو ریختن بود : من از همون روزی که وارد این دنیا شدم، توی این مسیر بودم. یه مسیری که پُر از سایه و تاریکی بود. آدمایی رو دیدم که تو خوابشم نمیتونی تصورشون کنی. کارایی کردم که نمیتونم فراموش کنم..
یه کم مکث کردم. انگار که بوی خون هنوز توی هوا بود، توی خاطراتم زنده بود. نفس عمیقی کشیدم و به چشماش نگاه کردم : ولی اینو بدون، خانوم کوچولو، هر کاری که کردم، فقط واسه این بود که ازش محافظت کنم. من نمیخواستم این دنیا تو رو لمس کنه، نمیخواستم حتی یه ذره از اون تاریکی به زندگیش نفوذ کنه."
'شوک عجیبی بهم وارد شده بود
جین؟ مافیا؟
نه... نه... امکان نداشت...
اون فقط پسر من بود، یه پسر خوشقلب و مهربون که همیشه پیشم بود و در حال کمک بهم بود...ولی... شاید این فقط شخصیتش برای من بود
ولی مافیا؟
اصلا!!!
پسر من، بلوط من نمیتونست مافیا باشه
تک خنده ی آرومی کردم
+:شوخی خوبی بود بلوطم...
درد زیادی رو توی ناحیه معدم احساس میکردم
سوزش زیاد
احساس عجیبی داشتم، باور چیزی که گفته بود وحشتناک برام سخت بود، توانایی امکان کردن این که مافیا باشه برام خیلی سخت و دور از ذهن بود
+:نه... اصلا... امکان نداره...نمیتونم باورش کنم بلوطم...میدونی... همیشه به یک دید دیگه بهت نگاه میکردم، تو؟ کشتن ادم؟ اون شخصیت ناز و مهربونم برای من بود؟ یک بلوط و پسر کوچولو بودن برای من بود؟
هیچوقت فکر نمیکردم مافیا باشی....
ولی... پسرم... چرا هیچ وقت هیچی بهم نگفتی؟ چرا همیشه مخفی کاری کردی؟ میتونستی خیلی زودتر بهم بگی بلوطم
مگه بهم دیگه قول نداده بودیم چیزی بین ما پنهون نمونه؟'
- ۳.۷k
- ۰۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط