پارت189
#پارت189
عمو عصبی گفت:
پس اون شوهر بی غیرتش کجاست؟ چرا پیش تینا نیست؟!
راستش برای منم سوال بود به همین خاطر سوالی به خاله نگاه کردیم، خاله چینی به دماغش داد:
خب آرسام دو روزه رفته کیش!
عمو عصبی گفت : کی؟ چرا من خبر ندارم ؟ پس این دو روز تینا پیش کی موند؟!
خاله: خب گفت خونه آرسام میمونم!
عمو پوفی کشید وارد اتاق تینا شد. نگاهی به خاله انداختم آروم گفتم:
گوشی تینا رو نیاوردی؟!
سری به نشونه تکون داد پوفی کشیدم نگاهمو دوختم به روبه رو!
(تینا)
با ترس عقب رفتم هر قدمی که برمیداشتم یه قدم بهم نزدیک میشد،تا اینکه چسبیدم به کمد پوزخندی زد و رو به روم وایستاد
_حال الان من تقصیر توعه فقط یک ماه به ازدواجمون بود و تو این بچه حروم زادت کل زندگیمو بهم ریختید!
نگاهی به شکم برامدم کرد ناخدگاه دستمو دور شکمم حلقه کردم که پوزخند رو لبش عمیق تر شد.
با ترس گفتم: اشتباه میکنی منو ارسام خیلی وقته باهم هستیم و تا اونجایی که میدونم نامزدی نداشت!
داد زد:خفه شو از کجا میدونی ها؟ همه چی از اون مهمونی شروع شد 3روز غیبش زد بعد یهو پیداش شد
کل رفتارش عوض شد و حالا خالم اومده میگه ارسام زن و بچه داره دست از سرش بردار...
بهم نزدیک و دقیق در دو قدمیم وایستاد موهامو از پشت کشید نگاهی به کل صورتم انداختم
بعد با غیض گفت: نمیدونم چی تو، تو دیده که خوشش اومده ازت ولی اینو بدون
که خودت و بچه تو نابود میکنم، بعد از تموم شدن حرفش پاشو بلند کرد و محکم کوبید تو شکمم
از درد جیغغ بلندی کشیدم که دوباره...
عمو عصبی گفت:
پس اون شوهر بی غیرتش کجاست؟ چرا پیش تینا نیست؟!
راستش برای منم سوال بود به همین خاطر سوالی به خاله نگاه کردیم، خاله چینی به دماغش داد:
خب آرسام دو روزه رفته کیش!
عمو عصبی گفت : کی؟ چرا من خبر ندارم ؟ پس این دو روز تینا پیش کی موند؟!
خاله: خب گفت خونه آرسام میمونم!
عمو پوفی کشید وارد اتاق تینا شد. نگاهی به خاله انداختم آروم گفتم:
گوشی تینا رو نیاوردی؟!
سری به نشونه تکون داد پوفی کشیدم نگاهمو دوختم به روبه رو!
(تینا)
با ترس عقب رفتم هر قدمی که برمیداشتم یه قدم بهم نزدیک میشد،تا اینکه چسبیدم به کمد پوزخندی زد و رو به روم وایستاد
_حال الان من تقصیر توعه فقط یک ماه به ازدواجمون بود و تو این بچه حروم زادت کل زندگیمو بهم ریختید!
نگاهی به شکم برامدم کرد ناخدگاه دستمو دور شکمم حلقه کردم که پوزخند رو لبش عمیق تر شد.
با ترس گفتم: اشتباه میکنی منو ارسام خیلی وقته باهم هستیم و تا اونجایی که میدونم نامزدی نداشت!
داد زد:خفه شو از کجا میدونی ها؟ همه چی از اون مهمونی شروع شد 3روز غیبش زد بعد یهو پیداش شد
کل رفتارش عوض شد و حالا خالم اومده میگه ارسام زن و بچه داره دست از سرش بردار...
بهم نزدیک و دقیق در دو قدمیم وایستاد موهامو از پشت کشید نگاهی به کل صورتم انداختم
بعد با غیض گفت: نمیدونم چی تو، تو دیده که خوشش اومده ازت ولی اینو بدون
که خودت و بچه تو نابود میکنم، بعد از تموم شدن حرفش پاشو بلند کرد و محکم کوبید تو شکمم
از درد جیغغ بلندی کشیدم که دوباره...
۱.۹k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.