ناپدری
#ناپدری
#pt2
دخترکوچولو بخاطر گشنگی زیاد دلشو گرفته بود
_چیزی شده کوچولو
+لاشتش گوجنمه
_خیلی؟
دخترکوچولو سری تکون داد کوک لبخندی زد و به سمت خونه رفت و دوباره تو بغلش گرفتش
_آجوما آجوماااا
(علامت آجوما`)
`بله ارباب وای خدا این کیه
_عضو خانواده جدید جئون
+شیلام
`سلام عزیزم
_آجوما شام آمادست؟
`بله ارباب منتظر شما بودیم
_بگو چند دست لباسم برا این خانوم کوچولومون بیارن
`چشم ارباب
چند دست لباس برا دختر کوچولو آوردن بخاطر خوشگلیه لباسا ذوق کرده بود
+اینا ماده منه؟
_بله خانوم کوچولو یکیشو انتخاب کن بپوش
سوفیا لباسشو با ذوق انتخاب کرد و پوشید موهاش رو شونه کرد موهاش تا پایین گردنش بود خودش به موهاش گیره زد و با عروسکش رفت بیرون و از پله ها آروم آروم رفت پایین که از پشت رفت تو هوا جیغی زدم
_منم کوچولو نترس
کوک دخترکوچولو تو بغلش گرفته بود و به سمت میز غذا برد
+غژا غژا آخدون
کوک سوفیا رو رو صندلی نشوند که متوجه شد نصفه صورتش معلوم نیست و دستاشم رو میزه
+نیمیبینم بابایی
کوک با حرف دخترک تعجب کرد
_چی؟بابا
+خوجت نیمیاد؟
_نه نه اشگال نداره
کوک سوفیا رو رو پاش نشوند و شروع کردن غذا خوردن بعد غذا سوفیا دستشو چند بار رو شکمش زد
+آخیش
کوک به دخترکوچولو نگاهی کرد لبخندی زد این موجود کوچولو چیشد که سر راهش قرار گرفت اون زیادی کیوت و خوشگل بود
+یه شوال بپلسم
_بپرس
+اجمت چیه
_من اسمم جونگ کوکه
+چند سالته
_۲۳
+خیلی بجلگی اژم
_سیر شدی؟
+آله ملجی بابایی
_خواهش میکنم
کوک سوفیا رو بغل کرد برد تو اتاق خودش
_از این به بعد تو اتاق خودم میمونی
کوک سوفیا رو زمین گذاشت سوفیا با دیدن تخت دویید سمتش و خواست بره روش ولی نمیتونست
+نیمیتونم
کوک خندید و به سمتش رفت و کمکش کرد رو تخت نشوندش و....
#آرورا
#لایکوکامنت
#pt2
دخترکوچولو بخاطر گشنگی زیاد دلشو گرفته بود
_چیزی شده کوچولو
+لاشتش گوجنمه
_خیلی؟
دخترکوچولو سری تکون داد کوک لبخندی زد و به سمت خونه رفت و دوباره تو بغلش گرفتش
_آجوما آجوماااا
(علامت آجوما`)
`بله ارباب وای خدا این کیه
_عضو خانواده جدید جئون
+شیلام
`سلام عزیزم
_آجوما شام آمادست؟
`بله ارباب منتظر شما بودیم
_بگو چند دست لباسم برا این خانوم کوچولومون بیارن
`چشم ارباب
چند دست لباس برا دختر کوچولو آوردن بخاطر خوشگلیه لباسا ذوق کرده بود
+اینا ماده منه؟
_بله خانوم کوچولو یکیشو انتخاب کن بپوش
سوفیا لباسشو با ذوق انتخاب کرد و پوشید موهاش رو شونه کرد موهاش تا پایین گردنش بود خودش به موهاش گیره زد و با عروسکش رفت بیرون و از پله ها آروم آروم رفت پایین که از پشت رفت تو هوا جیغی زدم
_منم کوچولو نترس
کوک دخترکوچولو تو بغلش گرفته بود و به سمت میز غذا برد
+غژا غژا آخدون
کوک سوفیا رو رو صندلی نشوند که متوجه شد نصفه صورتش معلوم نیست و دستاشم رو میزه
+نیمیبینم بابایی
کوک با حرف دخترک تعجب کرد
_چی؟بابا
+خوجت نیمیاد؟
_نه نه اشگال نداره
کوک سوفیا رو رو پاش نشوند و شروع کردن غذا خوردن بعد غذا سوفیا دستشو چند بار رو شکمش زد
+آخیش
کوک به دخترکوچولو نگاهی کرد لبخندی زد این موجود کوچولو چیشد که سر راهش قرار گرفت اون زیادی کیوت و خوشگل بود
+یه شوال بپلسم
_بپرس
+اجمت چیه
_من اسمم جونگ کوکه
+چند سالته
_۲۳
+خیلی بجلگی اژم
_سیر شدی؟
+آله ملجی بابایی
_خواهش میکنم
کوک سوفیا رو بغل کرد برد تو اتاق خودش
_از این به بعد تو اتاق خودم میمونی
کوک سوفیا رو زمین گذاشت سوفیا با دیدن تخت دویید سمتش و خواست بره روش ولی نمیتونست
+نیمیتونم
کوک خندید و به سمتش رفت و کمکش کرد رو تخت نشوندش و....
#آرورا
#لایکوکامنت
۱۴.۰k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.