رمان توسط قلب تو ذوب شدم (اکسو)
رمان توسط قلب تو ذوب شدم (اکسو)
part22
.........از در اومد
تو.......
منم با دیدن شیومین
خیالم راحت شد و
بیهوش شدم .......
فقط این صدا رو
شنیدم .... شب
+سول یی .......
چشمامو باز میکنم
15تا کله دورم میبینم
و جیغ میکشم .
€هوششش .....
آروم باش ....چرا
جیغ میکشی ؟
- ببینم شما ها اگه
15تا کله دورتون
ببینین که دارن بهت
نگاه میکنم نمی ترسین؟
♡منطقیه:/
شیومین سرش
پایین بود.
یهو دیدم یکی یکی
دارن میرن بیرون
که شیومین هم
همراهشون داشت
میرفت......
=تو کجا میای؟
+مگه نمیخوایم بریم؟
=برو... برو....
و حلش داد توی
اتاق.....
بعد از چند دقیقه سکوت
گفت :
+سلام....
- سلام....
+من باید برم تمرین...
-ببینم از دست من
ناراحتی؟
+اومد نزدیکم و گفت:
+میدونی چقدر نگرانت
بودم؟
مگه بهت نگفته بودن اگه
مشکلی پیش اومد زود بری
اتاق پشت صحنه؟هوم؟
- اما....اون موقع.....
+اصن انگار برات مهم نیست
که من دوست پسرتم.
درکم نمیکنی؟
- مگه تو اون موقع منو
درک کردی که چه حالی
داشتم؟
سکوت کرد و چشماش آب افتاد
- اصن میدونی چه ترسی داشتم
اون لحظه که یونگ جی
رو دیدم ؟......
وحشت،ترس،استرس،بی حالی...
همه اینا ......همه ی اینا
چیزایی بود که توی این دو روز
تجربه کردم .(با گریه)
دستمو کشید و منو بغل
کرد.منم محکم اونو بغل
کردم.
+معذرت میخوام.....
- منم معذرت میخوام.....
+حالا دیگه برابریم......گریه
نکن ....وقتی گریه میکنی......
- وقتی گریه میکنم چی؟
+کیوت میشی:)
- فکر کردم میگی وقتی
گریه میکنی زشت میشی:/
پس وقتی میخندم چی میشم؟
+وقتی میخندی ناز میشی.
سرشو آورد جلو تا لبامو ببوسه.
☆ببخشید............
این داستان ادامه دارد.............🌹
part22
.........از در اومد
تو.......
منم با دیدن شیومین
خیالم راحت شد و
بیهوش شدم .......
فقط این صدا رو
شنیدم .... شب
+سول یی .......
چشمامو باز میکنم
15تا کله دورم میبینم
و جیغ میکشم .
€هوششش .....
آروم باش ....چرا
جیغ میکشی ؟
- ببینم شما ها اگه
15تا کله دورتون
ببینین که دارن بهت
نگاه میکنم نمی ترسین؟
♡منطقیه:/
شیومین سرش
پایین بود.
یهو دیدم یکی یکی
دارن میرن بیرون
که شیومین هم
همراهشون داشت
میرفت......
=تو کجا میای؟
+مگه نمیخوایم بریم؟
=برو... برو....
و حلش داد توی
اتاق.....
بعد از چند دقیقه سکوت
گفت :
+سلام....
- سلام....
+من باید برم تمرین...
-ببینم از دست من
ناراحتی؟
+اومد نزدیکم و گفت:
+میدونی چقدر نگرانت
بودم؟
مگه بهت نگفته بودن اگه
مشکلی پیش اومد زود بری
اتاق پشت صحنه؟هوم؟
- اما....اون موقع.....
+اصن انگار برات مهم نیست
که من دوست پسرتم.
درکم نمیکنی؟
- مگه تو اون موقع منو
درک کردی که چه حالی
داشتم؟
سکوت کرد و چشماش آب افتاد
- اصن میدونی چه ترسی داشتم
اون لحظه که یونگ جی
رو دیدم ؟......
وحشت،ترس،استرس،بی حالی...
همه اینا ......همه ی اینا
چیزایی بود که توی این دو روز
تجربه کردم .(با گریه)
دستمو کشید و منو بغل
کرد.منم محکم اونو بغل
کردم.
+معذرت میخوام.....
- منم معذرت میخوام.....
+حالا دیگه برابریم......گریه
نکن ....وقتی گریه میکنی......
- وقتی گریه میکنم چی؟
+کیوت میشی:)
- فکر کردم میگی وقتی
گریه میکنی زشت میشی:/
پس وقتی میخندم چی میشم؟
+وقتی میخندی ناز میشی.
سرشو آورد جلو تا لبامو ببوسه.
☆ببخشید............
این داستان ادامه دارد.............🌹
۲.۴k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.