عشق
غمی سنگین چو زلف یار را بر شانه ام منداز
بقصد شیطنت پس لرزه بر ویرانه ام منداز
زمینم می زنی آخر به تیغ اخم دیگر بار
هلال ماه را در حوض مهمانخانه ام منداز
بزن خط عشق را دین و ایمان را خدایت را
و فکر عاشقانه بر دل دیوانه ام منداز
خمار چشم های مست تو از پای افتاده ام
دل آشوبی خود را گردن میخانه ام منداز
شکستم می دهد غم ، خم کند پشت درختم را
توهم سنگینی ات را بیش از این بر شانه ام منداز
دمی پرهیزگاری کن ، مزن لب بر شراب تلخ
ترک بر زخم های بسته ی پیمانه ام منداز
خداحافظ ، دم آخر ، نگاه بی قرارت را ...
به سمت این دل با خویشتن بیگانه ام منداز
#سید_مهدی_نژاد_هاشمی
بقصد شیطنت پس لرزه بر ویرانه ام منداز
زمینم می زنی آخر به تیغ اخم دیگر بار
هلال ماه را در حوض مهمانخانه ام منداز
بزن خط عشق را دین و ایمان را خدایت را
و فکر عاشقانه بر دل دیوانه ام منداز
خمار چشم های مست تو از پای افتاده ام
دل آشوبی خود را گردن میخانه ام منداز
شکستم می دهد غم ، خم کند پشت درختم را
توهم سنگینی ات را بیش از این بر شانه ام منداز
دمی پرهیزگاری کن ، مزن لب بر شراب تلخ
ترک بر زخم های بسته ی پیمانه ام منداز
خداحافظ ، دم آخر ، نگاه بی قرارت را ...
به سمت این دل با خویشتن بیگانه ام منداز
#سید_مهدی_نژاد_هاشمی
۲.۰k
۰۴ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.