part

part16
جونگ کوک داشت با یه مرد دعوا میکرد اما روی سر من واقعا فکر میکردم کوک دوسم داره اما میخواست منو کجا بفرسته ......
آروم از پله ها پایین رفتم و تا مرد روبه روی کوک منو دید حرفی نزد چون جونگ کوک پشتش به من بود آروم به بازوش زدم
+جئون اینجا چه خبره
اونم با خونسردی و خیلی آروم به طرفم برگشت
_ات باید چند روز از عمارت بری و میتونی آزاد باشی اما بعد از پنج بر می گردی خونه
چشمام داشت از خوشحالی در میومد اما چرا میخواست من برم
+میشه نرم ....
با تعجب برگشت
_مگه نمیخواستی بری بهم نمیگفتی فقط یکبار این اجازه رو بده پس الان نمیخوای از شانست استفاده کنی .....
راست می‌گفت من مثل زندانی ها بودم حتی بیرون از اینجا اونقدارا پول نداشتم که با دوستام برم بیرون برم باهاشون شهر بازی پس باید میرفتم و یکم خوشحال میشدم آخه چرا باید از خوشحالی محروم باشم پس قبول کردم و به سمت اتاق رفتم
لباس های خوبی نداشتم چون من اینجا خدمتکار بودم کوک گفته بود که یکی از بهترینشو بپوشم و برم خرید تا بتونم لباس های زیادی بگیرم
لباسمو پوشیدم و رفتم به سمت خروجی که دستی دور کمرم حلقه شد برگشتم سمت صاحب دست
_عروسک حواست به خودت باشه نمیخوام از این تصمیمی که گرفتم پشیمون بشم و با هیچ پسری هم حرف نمیزنی و اینو یادت بمونه که تو مال منی ......
+چشم
لباشو نزدیک کرد و بوسید و به سمت خروجی رفتم دست تکون دادم اونم دست تکون داد ........
شرط ها 🍷🥂🌚
۶۰لایک
۴۰کامنت
۱۰فالو
................🥂🍷
دیدگاه ها (۹۰)

فرشته ی مرگ part⁦(。◕‿◕。)ت ویو : صبح زود بیدار شدم و امروز با...

فرشته مرگpart 2اون جعبه‌ خیلی عجیب بود و نوشته‌ اش با رنگ......

بیلی 🍷🥂

شات آخر :نشسته بودم رو هواپیمای شخصی و همه اعضا بودن و دوست ...

پارت ۱۴

رمان عشق و نفرت جنبه ندارید لطفاً نخونیدپارت۸ویو ات : ما رفت...

the other side of the world

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط