رمان
#رمان
#چشمان_سیاه
#BTS
#part:۳۶(اخر)
از حموم اومدم بیرون و لباس راحتی پوشیدم که برم لباس بیرونیام رو آماده کنم...وارد پذیرایی شدم که دیدم لباسام اتو زده شده آویزون شدن...لوازم آرایش چیده شده و آماده شونه و گیر و کش و اتو مو هم آماده شده کنار گذاشته شدن
بلا:چرا دست زدید؟چرا آماده کردید؟مگه نگفتم کاری نکنید؟
میساکی اومد نزدیکم و بغلم کرد و موهامو نوازش کرد و گفت:اوی الهی...بچه کوچولو ی من ناراحت شده...فندقم قهر کرده؟
بلا:چرا اینطور میگی؟میدونی وقتی اینطور میگی من لوس میشم نمیتونم دیگه مقاومت کنم کل لجبازیم به باد میره
میساکی:اوییی اشکالی نداره...بیا ببینم لباس قشنگاتو بپوش...میکاپت هم میکنیم...موهاتم اتو میزنیم خوبه؟قهر نیستی دیگه؟
بلا:نه...خب میدونی چیزه...
صدای خنده ی کنترل شده ی تمو رو از پشت میشنیدم...برگشتم سمتش که دیگه نتونست تحمل کنه و از خنده پهن زمین شد
بلا:چرا میخندی؟میساکی این چرا میخنده؟
میساکی:وای چقد ساده ای
بلا:خو بگو چشه؟
میساکی:هیچی فقط...چون اینقدر سریع لوس میشی بهت میخنده
بلا:یاااا...هیچ مشکلی ندارم میخوای روی وحشی ام رو به بالا بیارم
تمو:نه نه همینطور بمون
بلا:میرم لباسم رو عوض کنم
میساکی:برو برو عزیزم
لبخندی زدم و باشه ای گفتم و رفتم....ولی صدای خنده هاشونو هنوز میشنیدم...خو چیکار کنم عه....من فقط با حرفای این موجود لوس میشم...بخدا طوری که این لوسم میکنه مامانمم اینقدر لوسم نمیکرد
اه خدای من
لباسام رو با ی تیپ مشکی عوض کردم
تمو برام ی میکاپ لایت انجام داد موهامو اتو زدم...دخترا هم لباس پوشیدن و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت محل کنسرت
بعد چند دقیقه رسیدیم اسمم رو که گفتم گذاشتن وارد بشیم....ردیف اول نشستیم که بعد چند دقیقه اعضا وارد شدن...
و البته از سر و صدای غیرقابل تصور جمعیت غافل نشیم....
اعضا اهنگاشونو خوندن....دنساشونو رفتن....با ارمیا حرف زدن و بازی کردن...و البته ماهم جزوی از جمعیت
جیمین:امروز....میخوام ی چیز خیلی مهم و شکه کننده به ارمیا و البته اعضا بگم
جونگکوک:اوه اوه جیمین شی....چیشده؟
جیمین:امیدوارم که ارمیا حمایتم کنن و رومو زمین نزنن
تهیونگ:مشکوک میزنی داداش
جیمین:میفهمید....بلا میشه بیای بالا؟
بلا:قلبم داشت از دهنم میزد بیرون...یاخدااااااا الان منو گفت؟وایییی الانه که بمیرمممم...چرا منو گفتتتتت
سر و صدای ارمیا و جیغشون رفت رو هوا
میساکی و تمو منو تکون دادن و به هر بدبختی ای بود رفتم رو استیج و ایستادم کنار جیمین....آروم دم گوشش گفتم
بلا:چیشده جیمین؟
#چشمان_سیاه
#BTS
#part:۳۶(اخر)
از حموم اومدم بیرون و لباس راحتی پوشیدم که برم لباس بیرونیام رو آماده کنم...وارد پذیرایی شدم که دیدم لباسام اتو زده شده آویزون شدن...لوازم آرایش چیده شده و آماده شونه و گیر و کش و اتو مو هم آماده شده کنار گذاشته شدن
بلا:چرا دست زدید؟چرا آماده کردید؟مگه نگفتم کاری نکنید؟
میساکی اومد نزدیکم و بغلم کرد و موهامو نوازش کرد و گفت:اوی الهی...بچه کوچولو ی من ناراحت شده...فندقم قهر کرده؟
بلا:چرا اینطور میگی؟میدونی وقتی اینطور میگی من لوس میشم نمیتونم دیگه مقاومت کنم کل لجبازیم به باد میره
میساکی:اوییی اشکالی نداره...بیا ببینم لباس قشنگاتو بپوش...میکاپت هم میکنیم...موهاتم اتو میزنیم خوبه؟قهر نیستی دیگه؟
بلا:نه...خب میدونی چیزه...
صدای خنده ی کنترل شده ی تمو رو از پشت میشنیدم...برگشتم سمتش که دیگه نتونست تحمل کنه و از خنده پهن زمین شد
بلا:چرا میخندی؟میساکی این چرا میخنده؟
میساکی:وای چقد ساده ای
بلا:خو بگو چشه؟
میساکی:هیچی فقط...چون اینقدر سریع لوس میشی بهت میخنده
بلا:یاااا...هیچ مشکلی ندارم میخوای روی وحشی ام رو به بالا بیارم
تمو:نه نه همینطور بمون
بلا:میرم لباسم رو عوض کنم
میساکی:برو برو عزیزم
لبخندی زدم و باشه ای گفتم و رفتم....ولی صدای خنده هاشونو هنوز میشنیدم...خو چیکار کنم عه....من فقط با حرفای این موجود لوس میشم...بخدا طوری که این لوسم میکنه مامانمم اینقدر لوسم نمیکرد
اه خدای من
لباسام رو با ی تیپ مشکی عوض کردم
تمو برام ی میکاپ لایت انجام داد موهامو اتو زدم...دخترا هم لباس پوشیدن و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت محل کنسرت
بعد چند دقیقه رسیدیم اسمم رو که گفتم گذاشتن وارد بشیم....ردیف اول نشستیم که بعد چند دقیقه اعضا وارد شدن...
و البته از سر و صدای غیرقابل تصور جمعیت غافل نشیم....
اعضا اهنگاشونو خوندن....دنساشونو رفتن....با ارمیا حرف زدن و بازی کردن...و البته ماهم جزوی از جمعیت
جیمین:امروز....میخوام ی چیز خیلی مهم و شکه کننده به ارمیا و البته اعضا بگم
جونگکوک:اوه اوه جیمین شی....چیشده؟
جیمین:امیدوارم که ارمیا حمایتم کنن و رومو زمین نزنن
تهیونگ:مشکوک میزنی داداش
جیمین:میفهمید....بلا میشه بیای بالا؟
بلا:قلبم داشت از دهنم میزد بیرون...یاخدااااااا الان منو گفت؟وایییی الانه که بمیرمممم...چرا منو گفتتتتت
سر و صدای ارمیا و جیغشون رفت رو هوا
میساکی و تمو منو تکون دادن و به هر بدبختی ای بود رفتم رو استیج و ایستادم کنار جیمین....آروم دم گوشش گفتم
بلا:چیشده جیمین؟
۴.۱k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.