جیمین:خب میدونید....هممون ی روزی میاد که عاشق میشیم....به
جیمین:خب میدونید....هممون ی روزی میاد که عاشق میشیم....به ی فرد خاصی که میتونه زندگیمون رو تغییر بده به زندگیمون جون بده اونو قشنگتر کنه و مثل یک نقاشی رنگی...دنیامون رو رنگا رنگ کنه علاقه پیدا میکنیم
فردی که فقط با اسمش ذوق مسکنه و قلبت محکم شروع به تپیدن کنه....وقتی باهاش باشی دیگه هیچی از دنیا نخوای و زیباترین لحظات زندگیت کنار اون باشه...خوشبختی و خوشگذرونی رو با اون بهتر و بیشتر از هر فرد دیگه ای تجربه کنی....اون فرد میشه عشق زندگیت...
و من اون عشق رو پیدا کردم...و خواستم جلوی کساییکه دوسشون دارم و بهشون اعتماد دارم یعنی ارمی و اعضا بگم
روبه بلا کرد و گفت:من دوست دارم بلا
جیغ و هورای ارمیا رفت رو هوا و صداشون ا نقدر زیاد بود که حاضرم شرط ببندم تو هیچ کنسرتی اینقدر شلوغ نکرده بودن
و اما من....هم استرس داشتم هم آرامش خاصی هم خوشحالی غیر قابل توصیفی
نمیدونستم احساس خیلی خاصی داشتم
خیلی خوشحااااال بودم
زیباترین لحظه ی زندگیم بود.....نمیدونستم چیکار کنم....نمیدونم چرا ولی اشک تو چشام جمع شده بود
جیمین:بلا...هروقت باهات بودم لبخندهایی میزدم که از ته دلم بودن...حال بد رو درک نمیکردم و فقط خوشحال بودم....و از حسم همین دیروز مطمئن شدم...و تصمیم گرفتم هرچه زودتر بهت بگم...نمیدونم جوابت چیه اما مطمئنم هرچی هست منفی نیست
بلا:آخه من چطور میتونم بهت جواب منفی بدم
با صدای لرزون و لبخند کجی گفتم که صدای میساکی به گوش رسید
میساکی:همین دیروز بهمون گفت که دوست داره
جیمین:اوه جدی؟
بلا:نمیشد خفه بشی تو؟
همه اونجا میخندیدن و در آخر جوابمو گفتم:راستش منم دوست دارم...اصن احساس خیلی خوبی دارم وقتی پیشتم و خب واقعا خوشحالم احساست نسبت بهم متقابله.....ویییییی جیمین خیلی خوشحااااالممممم
اینو گفتم و پریدم بغلش
باز سر و صدا ها شروع شد
یکی از ارمیا:هرچی بخواد بشه بزار بشه من میگم....جیمین بلاااا وقتی باهم چالش میرفتید من شمارو بدجور شیپ میکردم اصلا ارزوم بود بهم برسید
خنده کل فندوم رفت رو هوا و همچنین ما و اعضا....اعضا اومدن پیشمون و به جیمین نگاه کردن
تهیونگ:از همون اول باید میفهمیدم ی چیزایی تو نگاه و حرفات هست....به هرحال خیلی برات خوشحالم داداش مبارکت باشه...همچنین تو بلا
جیمین و بلا:مرسی
فردی که فقط با اسمش ذوق مسکنه و قلبت محکم شروع به تپیدن کنه....وقتی باهاش باشی دیگه هیچی از دنیا نخوای و زیباترین لحظات زندگیت کنار اون باشه...خوشبختی و خوشگذرونی رو با اون بهتر و بیشتر از هر فرد دیگه ای تجربه کنی....اون فرد میشه عشق زندگیت...
و من اون عشق رو پیدا کردم...و خواستم جلوی کساییکه دوسشون دارم و بهشون اعتماد دارم یعنی ارمی و اعضا بگم
روبه بلا کرد و گفت:من دوست دارم بلا
جیغ و هورای ارمیا رفت رو هوا و صداشون ا نقدر زیاد بود که حاضرم شرط ببندم تو هیچ کنسرتی اینقدر شلوغ نکرده بودن
و اما من....هم استرس داشتم هم آرامش خاصی هم خوشحالی غیر قابل توصیفی
نمیدونستم احساس خیلی خاصی داشتم
خیلی خوشحااااال بودم
زیباترین لحظه ی زندگیم بود.....نمیدونستم چیکار کنم....نمیدونم چرا ولی اشک تو چشام جمع شده بود
جیمین:بلا...هروقت باهات بودم لبخندهایی میزدم که از ته دلم بودن...حال بد رو درک نمیکردم و فقط خوشحال بودم....و از حسم همین دیروز مطمئن شدم...و تصمیم گرفتم هرچه زودتر بهت بگم...نمیدونم جوابت چیه اما مطمئنم هرچی هست منفی نیست
بلا:آخه من چطور میتونم بهت جواب منفی بدم
با صدای لرزون و لبخند کجی گفتم که صدای میساکی به گوش رسید
میساکی:همین دیروز بهمون گفت که دوست داره
جیمین:اوه جدی؟
بلا:نمیشد خفه بشی تو؟
همه اونجا میخندیدن و در آخر جوابمو گفتم:راستش منم دوست دارم...اصن احساس خیلی خوبی دارم وقتی پیشتم و خب واقعا خوشحالم احساست نسبت بهم متقابله.....ویییییی جیمین خیلی خوشحااااالممممم
اینو گفتم و پریدم بغلش
باز سر و صدا ها شروع شد
یکی از ارمیا:هرچی بخواد بشه بزار بشه من میگم....جیمین بلاااا وقتی باهم چالش میرفتید من شمارو بدجور شیپ میکردم اصلا ارزوم بود بهم برسید
خنده کل فندوم رفت رو هوا و همچنین ما و اعضا....اعضا اومدن پیشمون و به جیمین نگاه کردن
تهیونگ:از همون اول باید میفهمیدم ی چیزایی تو نگاه و حرفات هست....به هرحال خیلی برات خوشحالم داداش مبارکت باشه...همچنین تو بلا
جیمین و بلا:مرسی
۹.۶k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.