P26
ویو کوک
هانا اصلا نگام نمیکرد،حقم داشت دیشب بدجور باهاش برخورد کردم آخه تقسیر من چیه خب عاشقمم
+ممنون من دیگه سیرم
#ولی تو که چیزی نخوردی دخترم فقط یه لقمه کوچیک خوردی
+ممنونم ولی من اصلا به صبحانه عادت ندارم همینم به زور خوردم
#ای بابا،باشه نوش جونت
+ممنونم بازم،من میرم بالا
هانا رفت بالا
-منم میرم
#نه تو بشین،قرار بود حرف بزنیم
-باشه،بپرس
#چرا اون دخترو آوردی؟
-چون عاشقشم
#اون چی؟حسی بهت داره؟
-نمیدونم اما خودش گفت احساس میکنه که یه حسایی بهم داره
#اها
-شما مشکل دارین؟
#نه پسرم من مشکلی ندارم فقط خواهش میکنم نرنجونش
-چی؟
#پسرم من فقط میگم اذیتش نکنی یه وقت
-چرا باید این کارو کنم آخه من عاشقشم
#میدونم پسرم ولی میگم که خدایی نکرده اگه بیماریت اود کنه یه وقت
-بابا من خوبم،من دارو هامم میخورم خود هانا گفتش که من خیلی بهتر شدم
#اره پسرم منم متوجه تعقیرت شدم
-پس چی میگی؟
#من فقط میترسم،چون اون دختر برام خیلی با ارزشه دختر بهترین دوستمه
-منظورت چیه؟
#پارک سوجون و کیم تهیونگو که میشناسی
-اره
#پارک سوجون بابای هاناست و تهیونگم برادر ناتنیش
-تهیونگو میدونستم ولی نمیدونستم پارک بابای هاناست
#اره اینطوریه،به باند خبر بده که به آمریکا برنو سوجونو بیارن
-باشه حتما
#با اینکارات میتونی هانارو خیلی خوشحال کنی
-اره میدونم،من دیگه میرم پیش هانا
از روی صندلی بلند شدم
بابا همون جور که قهوه شو میخورد گفت
#شیطونی نکنی پسر(نیشخند)
-(خنده)قول نمیدم
#باشه باشه برو هلاک شدی(خنده)
-(خنده)
رفتم بالا مستقیم رفتم تو اتاقم
-هاناا؟کجایی
دیدم لباسش رو تخته پس رفته حمومم
خودمو انداختم رو تخت لباساشو گرفتم گذاشتم رو صورتم
-آهههه ،چه عطری
ویو هانا
حمومم که تموم شد حوله ای که اونجا بودو پوشیدم فکر کنم ماله جونگکوکه،حتما ماله اونه
اومدم بیرون دیدم جونگکوک افتاده رو تخت لباسهای منم رو صورتشن
+یااااا
از لایه لباسا منو نگاه کرد
-اومدی؟
+نه یه ربع دیگه میرسم ایشش لباسامو بدههه
-نمیدم
+میگم بده
-چطوری میخوای دوباره اینارو بپوشی؟مگه تازه از حموم نیومدی؟
+چرا،ولی خب لباس دیگه ای ندارم
-برو از تو کشوم یه لباس بردار که تا شب بریم خرید
+لازم نکرده بریم خرید منو ببر خونهههه
-هیشش انقدر ویز ویز نکن
+اههه بده لباسامو
یهو بلند شد رفت سمت کمدش یه تیشرت سفید و شلوارک مشکی بیرون آورد
-بیا اینارو بپوش بعد اینکه رفتم بدن سازی برام تنگ شدن فکر کنم اندازه تو بشن
لباسارو ازش گرفتم
+برو بیرون
-اوفف خیلی خب
رفت بیرون
منم شروع کردم به پوشیدن وقتی پوشیدم خودمو تو آینه دیدم
یه ذره گشاد بود برام ولی خب خوب بود
+بیا تو
اومد تو
لایک:۵۰
کامنت:۶۰
🤭🤭
هانا اصلا نگام نمیکرد،حقم داشت دیشب بدجور باهاش برخورد کردم آخه تقسیر من چیه خب عاشقمم
+ممنون من دیگه سیرم
#ولی تو که چیزی نخوردی دخترم فقط یه لقمه کوچیک خوردی
+ممنونم ولی من اصلا به صبحانه عادت ندارم همینم به زور خوردم
#ای بابا،باشه نوش جونت
+ممنونم بازم،من میرم بالا
هانا رفت بالا
-منم میرم
#نه تو بشین،قرار بود حرف بزنیم
-باشه،بپرس
#چرا اون دخترو آوردی؟
-چون عاشقشم
#اون چی؟حسی بهت داره؟
-نمیدونم اما خودش گفت احساس میکنه که یه حسایی بهم داره
#اها
-شما مشکل دارین؟
#نه پسرم من مشکلی ندارم فقط خواهش میکنم نرنجونش
-چی؟
#پسرم من فقط میگم اذیتش نکنی یه وقت
-چرا باید این کارو کنم آخه من عاشقشم
#میدونم پسرم ولی میگم که خدایی نکرده اگه بیماریت اود کنه یه وقت
-بابا من خوبم،من دارو هامم میخورم خود هانا گفتش که من خیلی بهتر شدم
#اره پسرم منم متوجه تعقیرت شدم
-پس چی میگی؟
#من فقط میترسم،چون اون دختر برام خیلی با ارزشه دختر بهترین دوستمه
-منظورت چیه؟
#پارک سوجون و کیم تهیونگو که میشناسی
-اره
#پارک سوجون بابای هاناست و تهیونگم برادر ناتنیش
-تهیونگو میدونستم ولی نمیدونستم پارک بابای هاناست
#اره اینطوریه،به باند خبر بده که به آمریکا برنو سوجونو بیارن
-باشه حتما
#با اینکارات میتونی هانارو خیلی خوشحال کنی
-اره میدونم،من دیگه میرم پیش هانا
از روی صندلی بلند شدم
بابا همون جور که قهوه شو میخورد گفت
#شیطونی نکنی پسر(نیشخند)
-(خنده)قول نمیدم
#باشه باشه برو هلاک شدی(خنده)
-(خنده)
رفتم بالا مستقیم رفتم تو اتاقم
-هاناا؟کجایی
دیدم لباسش رو تخته پس رفته حمومم
خودمو انداختم رو تخت لباساشو گرفتم گذاشتم رو صورتم
-آهههه ،چه عطری
ویو هانا
حمومم که تموم شد حوله ای که اونجا بودو پوشیدم فکر کنم ماله جونگکوکه،حتما ماله اونه
اومدم بیرون دیدم جونگکوک افتاده رو تخت لباسهای منم رو صورتشن
+یااااا
از لایه لباسا منو نگاه کرد
-اومدی؟
+نه یه ربع دیگه میرسم ایشش لباسامو بدههه
-نمیدم
+میگم بده
-چطوری میخوای دوباره اینارو بپوشی؟مگه تازه از حموم نیومدی؟
+چرا،ولی خب لباس دیگه ای ندارم
-برو از تو کشوم یه لباس بردار که تا شب بریم خرید
+لازم نکرده بریم خرید منو ببر خونهههه
-هیشش انقدر ویز ویز نکن
+اههه بده لباسامو
یهو بلند شد رفت سمت کمدش یه تیشرت سفید و شلوارک مشکی بیرون آورد
-بیا اینارو بپوش بعد اینکه رفتم بدن سازی برام تنگ شدن فکر کنم اندازه تو بشن
لباسارو ازش گرفتم
+برو بیرون
-اوفف خیلی خب
رفت بیرون
منم شروع کردم به پوشیدن وقتی پوشیدم خودمو تو آینه دیدم
یه ذره گشاد بود برام ولی خب خوب بود
+بیا تو
اومد تو
لایک:۵۰
کامنت:۶۰
🤭🤭
۲.۱k
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.