پارت ۴۸
گفتم همیشه در میره
و سفره رو دادم دستش
سفره رو پهن کرد منم زیر غذامو خاموش کردم یهو یادم اومد ظرف نداریم
آروم به برسام اشاره کردم سفره رو ول کنه بیاد اومد و گفت چی شده آروم گفتم:هیچی نداریم غذا بکشیم توش
گفت عیبی نداره چی میخوای گفتم یه سینی و 4 تا بشقاب قاشق و چنگال داریم گفت مهم نیست الان میرم از پایین میگیرم
فقط حواست باشه نفهمن گفتم تروخدا زود
رفت پایین
چند دقیقه ای گذشت
بر سام خیلی نامحسوس از در اومد داخل و سینی و بشقاب رو بهم داد
گفت:فقط گفتن باید ظرفش رو بشوری
گفتم مشکلی نیست آبرومون نره ظرفم میشورم سینی رو برداشتم گذاشتم روی قابلمه و قابلمه رو برعکس کردم
یه لحظه برگشتم سمت برسام و گفتم :برسام خدایی چرا قابلمه بود بشقاب نبود گفت:قابلمه رو گذاشتن اگه غذاتون سرد شد گرم کنین ولی بشقاب همیشه روی غذا هاشون هست گفتم:آها آفرین همیشه میگن عقل هرچی بعض آدمیه ها همینه چشمامو بستم و خندیدم خندم و تموم شد چشمامو باز کردم و برسام رو در یک قدمیه خودم دیدم خواستم فرار کنم که دوتا دستش رو گذاشت روی کابینت و قفلم کرد بین خودش و کابینت گفت:امروز ترور شخصیتیم کردیا اومدم بخندم دیدم وضعیت اصلا مناسب نیست واسه همین گوشه لبمو گاز گرفتم نگاهش رفت سمت لبم اصلا هال اصلا به آشپزخونه دید نداشت پس تو بد مخمصه ای قرار گرفته بودم هنوز نگاش زوم لبام بود که صدای رادوین بلند شد:گشنمونه ها
واسه همین سریع هلش دادم عقب و شروع کردم به تزئیین لازانیا
و سفره رو دادم دستش
سفره رو پهن کرد منم زیر غذامو خاموش کردم یهو یادم اومد ظرف نداریم
آروم به برسام اشاره کردم سفره رو ول کنه بیاد اومد و گفت چی شده آروم گفتم:هیچی نداریم غذا بکشیم توش
گفت عیبی نداره چی میخوای گفتم یه سینی و 4 تا بشقاب قاشق و چنگال داریم گفت مهم نیست الان میرم از پایین میگیرم
فقط حواست باشه نفهمن گفتم تروخدا زود
رفت پایین
چند دقیقه ای گذشت
بر سام خیلی نامحسوس از در اومد داخل و سینی و بشقاب رو بهم داد
گفت:فقط گفتن باید ظرفش رو بشوری
گفتم مشکلی نیست آبرومون نره ظرفم میشورم سینی رو برداشتم گذاشتم روی قابلمه و قابلمه رو برعکس کردم
یه لحظه برگشتم سمت برسام و گفتم :برسام خدایی چرا قابلمه بود بشقاب نبود گفت:قابلمه رو گذاشتن اگه غذاتون سرد شد گرم کنین ولی بشقاب همیشه روی غذا هاشون هست گفتم:آها آفرین همیشه میگن عقل هرچی بعض آدمیه ها همینه چشمامو بستم و خندیدم خندم و تموم شد چشمامو باز کردم و برسام رو در یک قدمیه خودم دیدم خواستم فرار کنم که دوتا دستش رو گذاشت روی کابینت و قفلم کرد بین خودش و کابینت گفت:امروز ترور شخصیتیم کردیا اومدم بخندم دیدم وضعیت اصلا مناسب نیست واسه همین گوشه لبمو گاز گرفتم نگاهش رفت سمت لبم اصلا هال اصلا به آشپزخونه دید نداشت پس تو بد مخمصه ای قرار گرفته بودم هنوز نگاش زوم لبام بود که صدای رادوین بلند شد:گشنمونه ها
واسه همین سریع هلش دادم عقب و شروع کردم به تزئیین لازانیا
۵.۵k
۱۵ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.