از لابلای دفتر خاطراتم

از لابلای دفتر خاطراتم ...

بوی پاییز می آید ...

و من درسطر سطر آن ...

برگ برگ آن در حال ریزشم ...

ورق می خورم ...

و باز نگاه می کنم ...

من و تو ...

همچون برگ های پاییزی ...

سالهاست که برباد رفته ایم ...
دیدگاه ها (۳)

گاهے دلم میگیرد ...از آدم هایے که در پس نگاه سردشان ...با لب...

آنکه فکر میکنے ...بدون او ...هیچگاه روزهاے بعدے ات ...نمےرسد...

دارم عادت می کنم ...به نخواستن خواسته هام ...به گمانم این آغ...

یه روز یه کفش خیلی خوشرنگ دیدم ...ازش خیلی خوشم اومد ...با ا...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط