یه روز یه کفش خیلی خوشرنگ دیدم

یه روز یه کفش خیلی خوشرنگ دیدم ...
ازش خیلی خوشم اومد ...
با اینکه واسم تنگ بود ...
و پامو میزد ، خریدمش ...
فروشنده گفت نگران نباش جا باز میکنه ...
مدتها گذشت اما اون کفش جا باز نکرد ...
با خودم گفتم تو مسیرایی کوتاه میپوشمش ...
اما بازم اذیت میکرد پامو زخم میکرد ...
ولی من خیلی دوسش داشتم ...
تا بالاخره یه روز اون کفشو کنار گذاشتم ...
من واسه جا باز کردن اون کفش ...
بی مورد تلاش میکردم ...
اون کفش سایز پای من نبود ...
درسته خیلی میخواستمش ولی به دردم نمیخورد ...
خلاصه از اون کفش هیچی واسم نموند ...
جز زخمهایی که روی پای من گذاشته بود ...
بعضی از آدمها هم درست همینطورن ...
باید کنار گذاشتشون ...
چون به سایز قلب آدم نمیخورن ...
حالا هر چقدرم که دوستشون داشته باشیم ...

# پائولو_کوئلیو
دیدگاه ها (۱۷)

دارم عادت می کنم ...به نخواستن خواسته هام ...به گمانم این آغ...

از لابلای دفتر خاطراتم ...بوی پاییز می آید ...و من درسطر سطر...

بزرگ که میشوے ...دلت هیچ چیز نمےخواهد ...جز یک فریآد ...که آ...

روی شانه پاییز زدم ...حالش را بپرسم ...ناگاه ریخت ...گاهی پر...

رها🍂یه روز یه کفش قشنگ دیدم که ازش خیلی خوشم اومد..با اینکه ...

¹پارت?Do I have permission

# رز _ سیاه PART _ 52 « تارا» ساعتای ۹ بود که تهیانگ برام غ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط